شنیده بود اجر شهیدی که مقتلش آب باشد دو برابر است و شوق داشت اگر بناست شهید شود، شهادتش در آب باشد و با اجر دو چندان…
تا اینکه یک شب خواب دید که سرباز خبیث عراقی،
با خنجری در دست درست ایستاده بالای سرش در هور و دارد دشنه را در پهلوی زخمیاش فرو میکند و دستهایش را بسته و هر لحظه که میگذرد، او بیشتر غرق میشود و راهِ نفسش بسته و بستهتر میشود… .
میگفت: دانسته بودم که خوابم دارم خوابِ شهادت میبینم. به هر ضرب و زوری بود، خودم را از مهلکهی غرقه شدن و غرق شدن در خواب رهاندم و بیدار شدم.
میگفت: نفسم که برگشت فهمیدم لاف گزافم بیهوده است و اجر مضاعفِ شهادت در آب پیشکش؛ من طاقتِ تحملِ خنجر سرباز عراقی را هم ندارم…!