حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار

هر سال، روز بعدِ عید قربان می‌نشینم به اصلاح اسامی دفترچه‌ی تلفنم.

اولِ اسم آن‌ها که در حج آن سال بوده‌اند را «مِن ذَکَرٍ وَ أُنثَىٰ» یک حاجی می‌نویسم؛

علی یوسفی مثلا می‌شود حاج علی یوسفی

سیدقاسم می‌شود حاج سیدقاسم و به همین منوال تا آخر.

حاجی را برای عمره رفته‌ها ننوشته‌ام و نمی‌نویسم و حساسم به حاجی گفتن به حج نکرده‌ها.

اول اسم خودم هم تا یومنا هذا حاجی ننوشته‌ام هیچ جا. که نمی‌دانم حج‌هایم قبول شده‌اند یا خیر. و یاد این‌ها که می‌افتم یاد آن حکایت می‌افتم که بنده‌ی خدائی مشرف شده بود خدمت حضرت حجت علیه السلام و چه گذشته بود بین‌شان بماند و آخر کار، حضرت کاغذی داده بودند دستش که این را ببر بده به حاج سیدابوالقاسم خوئی و آقای خوئی که بهشت جایگاه ابدیش باشد، در کلام و خط امامش مفتخر به حاجی بودن شده بود و معلوم می‌شد که حضرت، حج ایشان را پذیرفته‌اند و همیشه و بعد هر بار حج، فکری می‌شوم که حجم را امام خواهد پذیرفت یا خیر؟ و برای همین است که تا امروز هیچ جا، حاج حسین ننوشته‌ام. و تا یقین نکنم نخواهم نوشت.

الغرض، امروز داشتم لیست دفترچه تلفنم را با اضافه کردن حاجی به اول اسم آن‌ها که امسال حج کرده‌اند، به روز می‌کردم و در دلم باز مثل همیشه، شوق حج زنده شده بود که الاهی این شوق تا ابد در دل هر مشتاقِ حج کرده و نکرده‌ای زنده و جاری و تپنده باشد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.