فردا که پنجشنبه باشد و بیستمِ دیماه نود و هفت خورشیدی، سومین سالگرد شهادت سردار رشید سپاه اسلام شهید سعید سیاح طاهری است. شهیدی خوزستانی که افتخار هشت سال جهاد در دورهی جنگ هشت ساله را داشت و یک انگشتش را در #آبادان، چشم راستش را در ۵ ضلعی #شلمچه و کتفهایش را در #والفجر_۸ و ریهاش رو توی #فاو جا گذاشت و در ایران، #لبنان، #بوسنی جنگید و فخرِ ساختنِ سامانههای دفاعیِ بعد از جنگ را و شرفِ حضور در جبههی سوریه را و دست آخر در زمانهای که مردمانِ انقلابی و غیرانقلابی، مترصد میوههای شیرین و آبدار و رسیدهی درختِ تناور انقلابند و دنبال سهمِ داشته و نداشتهشان از سفره انقلاب، دست از راحت و رفاه و سلامت شست و هجرت کرد و در هجرت، محاسن سفید کرده برای اسلام و انقلاب را به خونش خضاب کرد و رو سفید شد.
خدایش در اعلی علیّین و در جوار صدّیقین و صالحین خوش بداردش.
الغرض برای ساعت ۶ِ عصرِ شب جمعهای که پیشِ رو داریم در فرهنگسرای خاورانِ تهران برایش مراسم گرفتهاند و آقازادهاش عباس آقا که رفیقمان است، در گروهی که در تلگرام داریم اعلان کرد – و قبلا در فقرهی توئیتریهای شهیدزادهی مقیم تلگرام نوشتهام- که مراسم را و محل و ساعتش را ریت! کنید که “زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهیدان، کمتر از شهادت نیست” -و که بر منکرش لعنت- و پشت بندش نوشت که “سالگرداتون جبران کنم ایشالا!” و فکر کردم، همه چیزِ یتیمهای شهدا به همه چیزشان میآید.
و فکر کردم شهیدزاده چه دارد از متاع دنیا الا همین دلخوشیای که از اسمِ پدر و سالگرد شهادت و وصیت نامه و چند عکس رنگ و رو رفتهی دهه شصتی برای خودش دست و پا کرده و چه میتواند پیش بکشد که قابل باشد الا همینها که شمردم؟
و این همهی سهمِ ماست از دنیا. از انقلاب. از سفره انقلاب. از نام پدر. از سنگ سفیدِ یکپارچهای که شهیدش را سرخ و اسمش را سبز نوشتهاند. از حماسهای که بود. از حماسهای که هست… .