عمو که شب عید و در ناممکنترین زمان مجبور شد یک سر بیاید خوی و سند فیش حجی را که برایش خریده بودیم را شخصا در محضر ثبت اسناد رسمی امضا کند، در ضمن اسناد و مدارکی که باید برای امضای اوراق همراهش میبود، هدیهی گرانبهائی برایم آورد؛ سجلیِ پدربزرگم مرحوم مش حسین آقای شرفخانلوی متولد سال هزار و سیصد!
و فروتنانه گفت «این را که سوا گذاشتم برایت بیاورم، بخاطر این بود که تو بهتر بلدی از اینچیزها مراقبت کنی» و سجلی را داد دستم و اصلش این بود که میدانست علاقمند این جور چیزها هستم و اسمش را “مراقبتِ بهترِ من” گذاشت که تواضع همیشگیش اقتضا میکرد و عمو را به این فروتنیِ مثال زدنیش شناختهام و میستایم.
قبلتر اصل سجلی را ندیده بودم و در لابلای پروندهی پدرم در بنیاد شهید، چشمم خورده بود به کپی صفحهی اولش و از رویش یک نسخه برای خودم استنساخ کرده بودم. عمو، با آن هدیهی شب عیدش گنج گرانبهائی بهم داده بود و با خنده گفته بود «میدانم که راجع بهش پست خواهی گذاشت در اینستاگرام و تلهگرام و الباقی گرامهای فجازی!»
و اعتراف میکنم که عمو برادرزادهی سربههوایش را خوب شناخته بود و من همزمان که با ولع، صفحات سجلیِ ۹۸ ساله را تورق میکردم درست به همین فکر میکردم که راجع به گنج جدیدم بنویسم. و در ذهنم سنجاق کردم که یادداشتِ روز ۹۸/۰۱/۱۲ ام این باشد!
شناسنامه پدربزرگم عبارت است از دفترچهای کوچک به قاعدهی ۱۳٫۵ در ۱۰٫۵ سانتیمتر. به رنگ عنابی که عطفش از ضلع طولش تا میخورد و رویش نشان تاج و شیر و خورشیدِ مشروطه حک شده که نماد حکومت مشروطه سلطنتی است. و شیرش شمشیری آخته به دست راستش گرفته است که نمادشناسیش مجال دیگری میطلبد. و زیرِ نشان حکومتی در سه خط عبارات «وزارت کشور»، «ادارۀ کلّ آمار و ثبت احوال» و «شناسنامه» درج شده است.
جلد عنابی را که باز میکنی، صفحه توضیحات و انتخابات است شماره مسلسل سجلی. و جالب اینجاست که تمام مُهرِ شرکت در انتخابات سراسریای که به آن صفحه خورده از سه مُهر فراتر نمیرود. و چند مهر دیگر که مال ارزاق و انتخابات شورای آموزش و پرورش و اینهاست.
صفحه دوم که صفحه مشخصات دارنده سجلی است، زرد رنگ است و جاهای غیرچاپیش با خودنویس آبی رنگ و با خطی به غایت زیبا نوشته و امضاء شده است. (و این از مشخصات میرزا بنویسهای قدیم بوده که خط و ربطشان عالی و بینقص و زیبا و چشمنواز باشد) و از عنوان امضایش برمیآید که در اوایل سده جاری، شهرستان سلماس تابعه خوی بوده و از این روست که جلوی عبارت چاپی “ادارۀ آمار و ثبت احوال” با همان خط خوش و خودنویس آبی خوش رنگ نوشته شده «خوی و شاهپور» و شاهپور اسمِ شاهنشاشیِ سلماس بوده است در عهد پهلوی و قبل و بعدِ پهلویها، سلماس را سلماس میخواندهاند.
روی صفحه مشخصات دارنده شناسنامه، جای ۵ مُهر انتخابات است؛
(رفراندوم
انقلاب اسلامی ایران
فروردین ۵۸)
(رفراندوم
قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران
سال ۱۳۵۸)
(انتخابات مجلس
…. قانون اساسی
۱۳۵۸)
(جمهوری اسلامی ایران
۱۳۵۸
انتخابات شورای شهر)
و (انتخاب اولین
رئیس جمهوری اسلامی ایران
بهمن ۱۳۵۸)
در صفحه سوم که محل ثبت وقایع ازدواج و طلاق دارنده شناسنامه است، کنار اسم و مشخصات مادربزرگم، جای دو مهر است که ناخوانا هستند و برمیآید که برای انتخابات مجلس باشند و در صفحه پنجم اسم و مشخصات پدرم و عمو و عمه و صفحه ششم که آخرین صفحه از صفحات زرد رنگ است باز صفحه توضیحات است و جدولی دارد برای ثبت واقعهی مرگ. و صفحه بعدش که جلد باشد و عنابی رنگ، صفحه مخصوص وضعیت از لحاظ نظام وظیفه است شامل (سواد و معلومات/ اطلاعات فنی و تخصصی/ وضعیت مزاجی/ وضعیت خانوادگی/ شغل و محل سکنی و تاریخ اعزام به سربازی و تاریخ پایان خدمت و علت معافیت که این برگه برای پدربزرگم سفیدِ سفید است!
این را هم بگویم که قدرتی خدا، نه ایشان، نه پدرم و نه من هیچکدام اجباری را نرفتهایم!
اما امروز که روز جمهوری اسلامی است و روزیست که شیر و خورشید و تاج جایشان به نشانِ الله در اوراق حکومتی دادهاند و من دارم اینها را مینویسم یاد دوبیتی امام میافتم که سروده بود:
«این عید سعید عید حزبالله است/ دشمن ز شکست خویشتن آگاه است
چون پرچم جمهوری اسلامی ما/ جاوید به اسمِ اعظمِ الله است»
و به این فکر میکنم که امروز چهل سالگی روزیست که اوراق هویت تک به تکِ ما ایرانیها مقدس شده است به درج اسم اعظم خدا در تارکشان و خدا به نعمت عظیم انقلاب شکر گذارم. و نیز دیدار و داشتن سجلی جد بزرگوارم را مرهون برکات و منافع حج میدانم که فرمود: «لِیَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَ یَذْکُرُوا اسْمَ اللَّـهِ فِی أَیَّامٍ مَّعْلُومَات»