بی‌روتوش

کمی از اوضاع امسال عربستان بنویسم.

اول این‌که خانم‌ها بر خلاف دفعاتی قبلی‌ای که در عربستان بودم، حضور بسیار پررنگی پیدا کرده‌اند در مناسبات اجتماعی. چند شب پیش حتا دیدم که یکی‌شان برقع مشکی به صورت با تویوتای سفیدرنگش لائی کشید از بین دو ماشینِ دوبله پارک کرده جلوی مسجد قطری و ویراژی داد و تخته گاز رفت.

مسئول پذیرش هتل محل استقرار ما هم یکی از همین برقع پوشان است که نشسته در منتهی الیه راست لابی هتل به شارژ کارت‌ کلیدهای اتاق‌ها و مدام سرش در گوشی است و از اعداد و کلمات هیچی فارسی بلد نیست و وقتی کارت کلید از یکی از حجاج گم و گور می‌شود و ایشان باید کارتِ نو بسازد برایش، می‌فرستد دنبال یکی از ما که در منتهی الیه چپ لابی نشسته‌ایم در میز استقبال ایرانی که برویم و به عربی عدد اتاق را به علیا مخدره بگوئیم و سرِ سرکار از گوشی جدا و بالا بیاید و کارت نو بسازد و رویش به لاتین شماره اتاق را بنویسد و بدهد دست زائرِ مفقود الکلید!

دوم این‌که تماس‌های صوتی و تصویریِ پیام رسان واتساپ در عربستان فیلترست. حالا واتساپ کِی و کجا و چرا چه هیزم تری به سعودی‌ها فروخته یا به خرِ کدام‌ از شاهزادگان و پادشاهان‌شان یابو گفته؛ اللهُ اعلم!

سر همین ماجرای فیلترینگ تماس‌های صوتی و تصویری واتساپ نمی‌دانید چه مصیبتی کشیدیم در چند روز اول ورود. فکر کن همه‌ی ۲۵۰۰ زائرِ هتل می‌خواهند خبر سلامتی را با واتساپ بدهند به اهل و عیال‌شان در وطن و از وطن پسرها و دخترها و نوه‌ها با واتساپ زنگ می‌زنند و چه این‌ها و چه آن‌ها نمی‌توانند و تقصیرها همه گردن مدیر و معاون و خدمه کاروان است و باید جوابگو باشند و اصلا این چه وضعِ اینترنت است و چرا کسی جواب ما را نمی‌دهد و بچه‌هایمان مُردند از دل‌شوره و هرقدرمی‌گفتیم که پدر من! مادر من! فیلترست بی‌صاحاب شده. نمی‌گیرد. باید ایمو نصب کنید… مگر به گوش کسی فرو می‌رفت؟ چه نر و چه ماده باید دوشیده می‌شد گاوِ واتساپِ مادر مُرده و مگر دوشیده می‌شد؟

بماند که در دو هفته‌ی اول، هر خدمه‌ی بخت برگشته‌ای که کاور تنش بود و از روی لباس معلوم می‌شد خدمه است، از مدیر بگیر تا خدمه‌ی سال اولی، چه در آسانسور و چه در لابی و چه در صف دستشوئی و چه حین توزیع تاید و میوه و چه در هرجای دیگری به محض رویت دستگیر و به نزد گوشیِ دستگیر کننده هدایت می‌شد که وای فای و طریقه‌ی اتصال به آن و نصب ایمو و نحوه زنگ زدن اینترنتی و جواب دادن به تماس را با رسم شکل به‌ دستگیر کننده محترم آموزش دهد و مگر کسی زیر بار می‌رفت که سرپائی نمی‌شود این حجم از آموزش‌ها را فرا گرفت و خدمه بخت برگشته خلاص که می‌شد می‌دانست ده دقیقه دیگر دوباره می‌آیند سر وقتش و آش همان آش است و کاسه همان کاسه!

و من از خودم می‌پرسیدم ده بیست سال قبل که نه تلفن همراه بود و نه وای‌فای و نه اینترنت همراه، شب کسی از حجاج صبح نمی‌شد بی‌مدد لعل لبش و بقول ما ترک‌ها؛ خروس که نداشتیم آفتاب بالا نمی‌آمد از پشت کوه؟

حرف که به این‌جا کشید، بگویم که پیام‌رسان سروش، سایت رهبر انقلاب و خبرگزاری فارس را با اینترنت سعودی نمی‌توان دید!

سوم فقره شاید کمی تکراری باشد و آن این‌که از جمعیت ۱۲ میلیونی عربستان کسی اهل کارهای یدی نیست و نبوده است. همه‌ی مشاغلی که با کار کردن و سختی کشیدن و عرق ریختن و بازو و زور را به کار انداختن سر و کار دارند را عُمّال انجام می‌دهند و عمال نوعا مهاجرند؛ چه مهاجران دائم و چه مهاجران فصلی. از راننده‌ی تاکسی بگیر تا خلبان طیاره مسافربری و نظافت‌چی هتل و جارو و تِی کشِ صحن مسجدالحرام و فروشنده بقالی و صندوق‌دار فروشگاه‌های زنجیره‌ای. همه‌شان اجنبی هستند و عربستان به عنوان پدرخوانده‌ایست بی‌رحم که با کم‌ترین جیره و مواجب، این‌ها را به کار می‌گیرد و در سخت‌ترین شرایط انسانی امکان زیستن و اقامت برایش تدارم می‌بیند.

بخشی از عمال ویزای اقامت دائم دارند و چندین و چند نسل است که ساکن عربستانند و چند نسل‌شان در سعودی متولد شده اما شناسنامه و هویت سعودی به‌شان تعلق نگرفته و گیوتینِ اخراج دائما بالای سرشان است و مجبورند به هر تحقیر و خفتی تن بدهند تا دیپورت نشوند به مثلا افغانستانی که چهل سال است در آتش جنگی می‌سوزد و بخشی عمده‌ی دیگری از عمال، ویزای کار دارند با مدت اقامت محدود.

چند شب پیش سوار تاکسی‌ای شدم که می‌گفت اهل کلکته است ویزای اقامت چندساله داشت می‌گفت چه مسافر به تورش بخورد و چه نخورد، روزی ۱۲۰ ریال سعودی باید به شرکت صاحب تاکسی بدهد و بنزین و روغن و مخارج ماشین همه پای خودش است و ناله می‌کرد از نبودن مسافر در ایام غیر حج. یا خدمه‌ی رستوران هتل که فقط چهار ماهِ حج را – رمضان، شوال، ذی‌القعده و ذی‌الحجه- را اجازه اقامت دارند و اول محرّم باید پاسپورت‌شان مُهر خروج بخورد و جای خواب و حق خوراک ندارند و کنار میزهای رستوران جائی برای خواب جُسته‌اند و اگر چیزی تهِ غذای هتل ماند به‌شان می‌دهیم و اگر نماند باید گرسنگی بکشند یا رانندگانِ نوعا مصریِ اتوبوس‌های شهری و بین شهری که جای خواب‌شان در اتوبوسی است که راننده‌اش هستند و در ازای اجازه حج و با دستمزدی ماهیانه ۱۰۰۰ ریال سعودی استخدام می‌شوند تا در چهار ماهی که اشاره کردم به نقل حجاج بپردازند و هرطور که حساب کنند از گورخوابیِ در مصر بهترست روزگارشان و دستمزد همین چهارماه، خرج یک‌سال‌شان می‌شود در مصر و برای این یک لقمه نانِ بخور و نمیر چهار ماهِ آزگار در اتوبوس می‌خوابند و از حمام‌های عمومی بین‌راهی استفاده می‌کنند و از ته‌مانده‌ی غذای زائران.

حالا همه‌ی این‌ها به کنار، وقتی داغِ کارگری می‌خورد بر پیشانی کسی در عربستان، خودبخود و طی قانونی نانوشته، تبدیل می‌شود به آدمِ درجه دو و سه و مردمان عادی ناخودآگاه از هم‌صحبتی و مراوده با ایشان دوری می‌کنند و اوج خوشبختیِ عمال در مثلا رستوران این است که یکی از ما سلامش را جواب بدهیم یا با او مطایبه و شوخی کنیم و به قول معروف؛ آدم حساب‌شان کنیم و ببینیم‌شان. آن‌وقت است که شادی می‌دود زیر پوستِ این بخت برگشته‌ها و از جان برایت مایه‌ می‌گذارند… .

و فکر می‌کردم این تحقیر شدن‎‌های سیستماتیک و کینه‌هائی که در اثرش می‌روید و دارد تل‌انبار می‌شود روی هم و هر سال اضافه می‌شود به عقده و تحقیر و استضعافِ سال قبل، یک‌روزی خواهد جوشید علیه این نوع مملکت داری و شاید بهترین وسیله نجات حرمین شریفین از دست خائنین فعلیش همین مستضعفانی باشند که از اتیوپی و سودان و چاد و الجزائر و مصر و مغرب می‌آیند و به ثمن بخس و دراهمِ معدود تن به سخت‌ترین خفت‌ها می‌دهند… .

شاید مستضعفان، همان‌ها که کتاب کریم فرمود اراده کرده‌ایم که آن‌ها را وارثان زمین قرار دهیم و برای‌شان امام قرار خواهیم داد، همین سیه‌چردگانِ سخت‌کوشِ غیوری باشند که اسیر یک لقمه نان حلال، از کیلومترها دورتر، ترک دیار کرده‌اند و تن به سختی داده‌اند… .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.