مایه‌کوبان

نوبت واکسن ما رسید. زودتر از الباقی اقشار جامعه. اولش فکر می‌کردم شاید همکاری‌ خوبی که با دوستان معاونت بهداشت دانشکده علوم پزشکی خوی داشتیم در این سال کرونائی‌ای که گذشت و منجر به صمیمیت بیشتر از قبل شد، در جلوتر افتادن نوبت مایه‌کوبی ما بی‌تاثیر نبوده اما بعدش که سند ملی تزریق واکسن منتشر شد، معلومم شد که پس و پیش کردن نوبت‌ها منوط به خواست و سلیقه و حب و بغض نیست و مملکت حساب و کتاب دارد!

و می‌گویم مایه‌کوبی و این اصطلاح، معادل فارسیِ عبارت فرانسوی واکسیناسیون است که بیشتر به گوش ما آشناست و امروزِ روز که علم پیشرفت کرده و کارها آسان‌تر شده و کلاس آدم‌ها بالاتر رفته، عبارات و اصطلاحات فرنگی‌تر شده‌اند و کوبیدنِ مایه در جان آدمی، بذاتِ خود عملی خشن در ذهن را متبادر می‌کند و تو انگار کن کوبیدنِ پتک در سندان را یا کوبیدنِ چماق در ملاج را و قس علی هذا و برای دوری از تبادُرِ خشونت به ذهن و ساخته شدن تصاویر خشن، همان واکسن و واکسیناسیون را استعمال کنیم تا بعد!

آقای رئیس واکسیناسیونِ معاونت بهداشتِ دانشکده علوم پزشکی خوی – و چه عنوان مطوّل و درازی! دارد اسم و رسم این بنده خدا- وقتی زنگ زد که بیائید کوپن‌های مخصوص تزریق واکسن کرونا را ببرید، تاکید داشت که همکاران را در سه نوبت بفرست بیایند و از هر گروه شغلی‌ای که در قبرستان دارید، در نوبت اول یکی دو تاشان را بفرستید و یکی دو تاشان را نگه دارید برای نوبت‌های بعد که اگر زد و واکسن عوارض داد، کارتان در آن بخش از قبرستان لنگ نماند.

اولویتِ اول هم با غسال‌ها و قبرکن‌ها بود. کوپن را به اسم نوشتم و زیرش مُهر برجسته‌ی سازمان را زدم و ده نفرِ اول را فرستادم مایه‌کوبی شوند. با واکسن روسیِ اسپوتنیک. قدرتی خدا، به غیر از یکی از غساله‌ها که جسم و جان نحیف و ضعیفی دارد، باقی همکاران دچار عوارض خفیف و آشکار نشدند و آن خانمِ غساله هم یکی دو روز بی‌حالی و ناخوش احوالی کشید و روز سوم به حال عادیش برگشت و نوبت گروه دوم شد که بروند این‌بار با واکسن هندیِ بهارات واکسینه شوند و تا نوبت به ما که در ته صف بودیم برسد، کار از روسی و هندی گذشته و به تهِ جهان؛ چین رسیده بود و روزی‌که با همکارم دوتائی رفتیم بیمارستان قمر بنی هاشم برای تزریق، معلوم‌مان شد که مایه‌ی ما کواکسِ چینی است و مگر اسب پیش‌کشی را دندان می‌شمارند و مگر اصلا فرقی هم دارند روسی و هندی و چینی‌ش؟

و راستِ راستش این بود که پایم کج نمی‌شد بروم کوپونم را بدهم و واکسنم را بگیرم. به این استدلال که در این یک سال اندی که از آمدنِ کرونا گذشته، اگر گرفتنی بودم، لابد تا الان گرفته بودم و اینی که نگرفته‌ام شاهد این مدعاست که من از جمله‌ی آن‌هائی هستم که “نمی‌گیرند!” و در همه سه مرحله‌ای که همکاران رفته بودند بازو لخت کنند برای تزریق، دچار کمشکشی که گفتم بودم و اگر نبود اصرارِ همکارم که «اگر تو نیائی من هم نمی‌روم!» هم‌چنان دو به شک می‌ماندم و دو به شک ماندن برای آدمی مثل من یعنی برگزیدنِ گزینه‌ی «نه!» و خلاص! و باری به هر جهت که بود رفتیم که برویم مایه کوبی شویم و چه فعل خشنی!

بخش قدیمی بیمارستان قمربنی‌هاشم از وقتی بیمارستان‌های نو در شهر افتتاح شده‌اند، تقریبا از چرخه خدمات خارج شده و شاید سر همین بود که نمازخانه را که همان دمِ در و جلوی نگهبانی‌ست را تغییر کاربری داده بودند و شده بود محل مایه‌کوبی و داخلش که شدم، خنده‌ام گرفت از این معنا که کرونا کاری کرد که محل نماز خواندن، تبدیل شود به درمان‌گاهِ دردِ بی‌درمانی که دارویش از ممالک کمونیستیِ شرقی می‌آید. از روس و چین! و چه صناعتی بقول مرحوم جلال… .

در بعضی شهرها قبل از خویِ ما و در خویِ ما درست روزی‌که نوبت گروه آخر بچه‌های آرامستان بود، شروع کرده‌اند به مایه‌کوبیِ پاک‌بان‌ها و اولویت دادن به این قشر زحمت‌کشِ همیشه مظلوم برای مردمِ مریض‌الذهنی که بلدند از ابر و باد و مه و خورشید و فلک، شبهه بسازند و بدهند به خورد مغزهائی که جای فکر کردن، نشخوارِ افکارِ در بیرون تولیده شده را می‌کنند، بهانه شده بود که بگویند «اگر این واکسن‌ها کارائی داشتند و به درد می‌خوردند، روی سپور و آشغالی امتحانش نمی‌کردند و به این زودی نوبت این‌ بدبخت‌ها نمی‌رسید!»

و یکی از این پاک‌بان‌ها که قبل از من واکسینه شده بود، یادش رفته بود رسیدِ واکسیناسیون نوبت اولش را بگیرد و متصدی ثبت نام، کاغذش را داد به من که اگر دستم می‌رسد، برسانم به‌ش و تا بازو لخت کنم، کدملی‌م را وارد سیستمش کرد و ازم خواست کدی که برای تأئید هویت روی گوشی برایم آمده را برایش بخوانم و گوشی را باز کردم و دیدم از خانه بهداشت روستای قوروق برایم پیامک آمده و زیرش نوشته که عدد ۸۷۴۵۸۹ را برای متصدی‌ای که منتظر تأئید هویت پیامکی بود بخوانم!

و تزریق انجام شد و مایه‌کوب، سرنگ را انداخت در سطل زباله‌های عفونی و شیشه خالی واکسن را گذاشت روی میز که برود آن سوی پرده تا لباسم را راحت‌تر بپوشم و پوکه‌ی واکسن داشت چشمک می‌زد به‌م که «بیا عکسم را بگیر! برای استوری گذاشتن به دردت می‌خورد!!!» و داشتم از زیر و بالای پوکه‌ی واکسنی که تا همین شش ماه پیش آرزوی ساخته شدن و به تولید انبوه رسیدنش را داشتیم، عکس می‌گرفتم و جرأتم رسیده بود به آن‌جا که درِ یخچال را باز کنم و از انبوه واکسن‌های آماده‌ی تزریق عکس بگیرم که شنیدم آقای جوانی، آن سوی پرده دارد به متصدی ثبت نام می‌گوید «کوپن به‌م ندادند و گفتند برو بیمارستان قمر، کدملی‌ت را که بدهی اسمت را در لیست سهمیه امروز می‌آورد» و تا دکمه‌های پیراهنم را ببندم و کت را حمایلش کنم معلومم شد، آقای جوانِ خوش‌تیپِ ماسکِ N95  زده، متخصص طب اورژانس بیمارستان آیت‌الله خوئی‌ست و معلوم‌تَرَم شد که واکسنِ طبیب متخصص بیمارستانِ پایلوتِ کرونائی‌ها و پاک‌بان‌ها و سپورها یکی‌ست… .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.