نذر روشنی چشمان حضرت ساقی

دف می زند کسی ددف دف ددف ددف
در پیچش است حضرت خورشید آن طرف
این رقص کیست این که دلم را ربوده است
این اوج این تلاطم سرشار از شعف
آهسته تر بزن که در این ازدحام سبز
از آسمان به سمت زمین اند صف به صف
انگار نور طور تجلی است در زمین
فاخلع تمام هستی خود را و لا تخف
ایوان چشم های تو آکنده از حضور
گلدان شمعدانی عشق است رف به رف
تیری که از کمان تو پرواز می کند
آیا گرفته خانه قلب مرا هدف؟
احساس می کنم که در این بارگاه سبز
من قلب شاعرانه خود داده ام ز کف
یا ایها العزیز چه سرمست می شوند
این دستهای خالی از جام لو کشف
در جزر و مد گنبد و ایوان و صحن ها
پیچیده است نغمه یا ساقی نجف