فکر می کردم همه ی دور و بری هایم خیلی راحت و روشن می توانند حرفشان بزنند و منظورشان را بگویند.
فکر می کردم برای ابراز یک منظور خاص هیچ نیازی به طرح خاص موضوع نیست. یعنی خیلی راحت و آسوده می روی پیش طرف و خیلی راحت تر حرفت را می زنی.
اصلن شیوه ی خودم هم همین است. یعنی صاف می روم توی چشم های طرف نگاه می کنم و حرفم را می زنم.
شاید بخاطر این که بلد نیستم حرف ها در لفافه بپیچم!
حتی زمانی بود که فکر می کردم وقت و انرژی بگذارم و بروم حرف در لفافه زدن یاد بگیرم.
بگذریم.
حالایش هم که سن و سالی!!! ازمان گذشته و هر روز که می گذرد، شماره ی موهای سپید رُسته در شقیقه هایم زیاد و زیادتر می شوند، هنوز یاد نگرفته ام دو یا چند پهلو حرف بزنم.
سر همین قصه است که گیرنده های ادراکی ام نسبت به حرف های دو پهلو و فعل های معکوس!!! رفلکس متناسب و مناسب را نشان نمی دهند.
بقول خواجه:
حافظ ز خود مپوشید این خرقه ی مِی آلود …
بگذریم…
پی نوشت:
خیلی ساده تر از این ها می توان حرف زد و حرف شنید. زیاد لازم نیست لقمه ای دور سر چرخانده شود. از جمله مضرات چرخاندن لقمه دور سر، یخ کردن غذاست!
باز بقول خواجه:
گر تو نمی پسندی تغییر دِه قضا! را…
دیدگاهها
سلام
جالب نوشته بودید
گیرنده های ادراکی منم حرف های دو پهلو و کنایه ای رو زیاد درک نمی کنه ولی این روزا انگار مد شده این طرز صحبت کردن !!!