شده ام لنگه ی نسخه خوان های پشت پیشخوان داروخانه ها.
حوصله ی خواندن هیچ سطری را تا انتها ندارم.
بس که سطرها تکراری اند. عین سطرهای نسخه های بد خطی که گذاشته اند پشت پیشخوان داروخانه در نوبت پیچیدن… و همه شان پُر ند از قرص های مسکّن و تب بُر و مکمل و اشتها آور و اشتها بُر.
این روزها سطرهائی که پیش رویم اند لنگه ی نسخه های بدخط نوشته شده ی دکترهاست. تکراری. بی هیچ درمان قطعی و فوری و پُر از عارضه های جانبی و درد قایم کن.
انتهای هیچ سطری به چاره ختم نمی شود.
و زنده گی هنوز جاریست!
اما تو باور مکن…