هنوز و هر روز
به احترام اسم نیکوئی که از تو برایم مانده
نام کوچک من، عزیز می شود و
به حرمت آن آن بهار بی بازگشت که تو در بیست و دُویُّمین روزش شکوفه دادی و به بار نشستی
مرا به نام تو می خوانند!
از آن روز که نام نامی ات وارد جرگه ی روزی خوران بهشت برین شده
بیست و هشت بهار می گذرد
و من ِ بی تو
بیست و هشت بهار پیر شده ام.
نو روز تو
هر بهار
بیست و دو روز بعد از تقویم جلالی تحویل می شود.
و قیصر چه خوب می دانست که: بهار آن است که خود ببوید
نه آنکه تقویم بگوید.
پدرم!
پدر ِ آسمانی ام!
اگر هنوز صدای من تا آسمانی که تو تا آن، بالا رفته ای می رسد – که می رسد! – و مرا می بینی – که می بینی! –
ببین مرا که هیچ سالی، روز شهادتت را سیاه جامه به تن نکرده ام!
ببین که سال هایم را با تو بهار کرده ام.
ببین که بی تو سر خم نکرده ام.
ببین که هنوز ایستاده ام!
ببین که هنوز منتظرم…
ببین. و صدایم را بشنو. از این جا، که خراب آبادی ست دنیا نام، هنوز هم همان قدر قدار و حیله گر و بخیل، که همه چیز و همه کس دارد الا تو!
دیدگاهها
عید شما مبارک !
غفلت از ما بوده به بزرگواری خودتون ببخشید …
خسته نباشید
با تشکر
amir215.persianblog.ir
ان شالله در این خراب آباد
همون “او” باشید.
سرهمچنان به سجده فروبرده ام ولی
درعشق سال هاست که فتواعوض شده است…
یاعلی