فخری که رفت… .

#حاج_فیروز قوجا فیروز #فخرالذاکرین به هر اسم و به هر رسم؛ تو برای من نماد پیرغلامی و شیفتگی و شوریدگی و سرگشتگی بودی… با آن شعرهای ناب و ذکرهای بی‌مثالی که در شجاعت اهل‌بیت و #امام_شهید می‌خواندی و شاه‌بیتت این بود؛ دیوانه‌ی خموش به عاقل برابرست/دریای آرمیدَه به ساحل برابرست و من مگر یادم می‌رود …

سی و چند روز؛ عوض سی و چند سال

این یادداشت را می‌نویسم بخاطر حسرتی که از تعطیلی حج ۹۹ دارم. داغی که با هیچ آبی سرد نمی‌شود و هر هزار جهد که بکردم که مگر شمار حجاج امسال باشم، افاقه نکرد که نکرد و می‌نویسمش به شکرانه‌ی اتفاقی مبارکی که در حج ۹۸ افتاد و الاهی که مکرر تکرار شود. همیشه و هربار …

کَس و کار

علتش ابتلا به فقر بود یا اعتیاد، یا ورشکستگی قبل از اعتیاد؛ نمی‌دانم. همین را می‌دانم که او در ۲۰ سال گذشته، یک روز خوش نداشت و یک چکه آب خوش از گلویش پائین نرفت و روزش چنان شب تار شده بود که توان رتق و فتق یومیه خود را نداشت و دست آخر، در …

زنده باد زندگی

سر بند این‌که چند روز پیش، میثم خان رشیدی مهرآبادی اسم ما را ذیل فهرست کسانی‌که وقایع اتفاقیه در ایام کرونا را می‌نویسد در خلال برنامه زنده باد زندگی شبکه دو برد، خانمی تماس گرفت و معرفی کرد که عرفانیان هستم، تهیه کننده برنامه زنده باد زندگی و گفت که با اهل و عیال تشریف …

شغل امن

آن روزهای اولی که کرونا آمد، کسی از اهالی سیاست گفت که این بیماری، نظم نوینی به جهان خواهد داد و دنیا را به بعد و قبلِ خودش تقسیم خواهد کرد. خیلی‌هامان این حرف را شنیدیم و نشنیدیم. یعنی متوجهِ عمق اتفاقی که در حال وقوع بود نبودیم و خیلی‌هامان هنوز که هنوزست متوجه‌ش نیستیم. …

ذکر آن خال سیاه عربی

وقتی پارسال قرار شد دوباره حج بروم، فکری شدم که یادداشت‌هایم را منظم‌تر و به قاعده‌تر بنویسم و باید برای این نظم خودخواسته، اهرم فشاری تعریف می‌کردم که مدام بالای سرم باشد تا در ساعت خاصی از روز، تعداد خاصی از کلمات را کنار هم چیده و آماده و حاضر، بفرستم برای جائی برای انتشار …

مسافر آخرت با اتوبوس تی.بی.تی

در عهد شهردار سابق که من مسئول یکی از نواحی ۴گانه شهرداری بودم، شنیدیم که کسی از ماکو آمده و شهردار گفته برود در اداره خدمات شهری مستقر شود و کارهای حقوقی خدمات شهری را رتق و فتق کند. تا قبل از آن، سابقه نداشت که همکار حقوقی داشته باشیم در خدمات شهری و آمدن …

علامت

داستان ما آدم‌ها از این قرار است که هر چیزی را تا وقتی نو باشد و بوی تازگی بدهد، سر دست می‌گیریمش و حلوا حلوایش می‌کنیم و درموردش حرف می‌زنیم و جدیش می‌گیریم و مرور زمان در بیش‌ترِ مواقع و موارد، باعث نشستن غبارِ فراموشی روی اتفاق و عادی شدن مساله می‌شود. مثال واضحش همین …

شجره نامه

این‌ها همه، شنیده‌های من است از او. پیرمردی که می‌گویند چهارشانه و هیکلی بود و هم‌نام من. به‌تر و درست‌ترش این‌که من هم‌نام اویم. یعنی اول او بود، بعد پدرم و بعدتر من! که یعنی پیرمردی که قسمت نبود هم را ببینیم؛ پدربزرگ من بود. مردی که همه‌ی عمر نه چندان طولانی‌ای که داشته را …

برون سپاری

  قصه ما با جابر به آن‌جا رسید که یک‌روز که بی‌خبر از همه‌جا و زیر سایه‌ی خدا نشسته بودیم در گوشه‌ی قبرستان به رتق و فتق امور مربوط به مردگان و زندگان، مقامی از مقامات بالا که نظارت و کشیدنِ مو از ماستِ امور بر عهده‌ی اوست، زنگ زد که رقم قراردادمان با پیمانکار …