وار سوزوم، باشلاییرام ائللر اوچون یاشیلی گوزایله قان اوره ک، داغلی سوزیله — یاراکونلوم سوروشور، باشلادیغین سوز نه دی قارداش بو نه سوز دورکی،اوره کلرده تلاطمده دی قارداش سئویله مکده ن یوخاری گورمه دی قارداش دئه مک افسانه دی قارداش — یاش گوزومده ن اَلَه نرکن، کاغاذایسلاندی،یاش اولدو گوزیاشیم سئلله نیب، اروند ده ن آخماقدا …
می گویند هر گُلی بوئی دارد! و من چه می دانستم که دروغ می گویند! من چه می دانستم که گُل داریم و نه گُل ها! یار داریم و نه یاران! آن سان که خدا داریم و نه خدایان! و من دانستم در دنیا – در همه ی دنیا – فقط یک گُل می تواند …
سخت بود از خود نوشتن. ولی به هر جان کندنی بود، چیزکی از خودم نوشتم تا بماند!
پرچم، بهترین و بزرگترین نماد هر قومی است. ترکیب رنگش، طول و عرضش، اجزای تشکیل دهنده اش، رنگ بندی و کم رنگی و پر رنگی اش همه حدیث ناگفته ایست از ملتی که گرد آن گرد آمده اند و عقبه ی فکری، عقیدتی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی شان را جمع کرده اند در آن و …
فکر کن بیست و دوم بهمن پنجاه و هفت می آمد و انقلاب را با خود نمی آورد، یا قبل ترش روز دوازدهم بهمن امام نمی توانست خودش را به امت برساند یا اصلا پانزده خردادی نبود و فریادی از حاج آقا روح الله نامی بر نمی خواست و ما هنوز دچار طغیان طاغوت دو …
هیچ آیه ای مثل این تو را توصیف نکرده. و این نه توصیف که تحسین است! که خدا نیز از حسن خلق تو به زبان به تحسین گشوده. وَإِنَّکَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ * یعنی: «و راستى که تو را خویى والاست!» یعنی هرچه خوبی بوده، خدا در تو جمع دیده و هر حُسن به غایت …
می رسم به این جا که می فرماید: أَیْنَ مَا تَکُونُواْ یَأْتِ بِکُمُ اللّهُ جَمِیعاً * یعنی: هر کجا باشید، خدا همگی شما را میآورد (و جمع میکند). بعد جـــائی می خوانم: مراد از «همگی شما»، یاران قائم علیه السلام است در وقت ظهور. و فکر می کنم خدا که قیدی نگذاشته در نوع نفراتش …
سالهای سال حسرت پشت سر آقا نماز خواندن در دلم مانده بود تا پارسال و سفر حضرت آقا به قم و دیدار غیرمترقبه ای که بواسطه ی دوستی عزیز هماهنگ شد و چشمانم قاب حضرت مولا شد و پشت سر حضرت ماه، – که خدا تا طلوع آفتاب زنده اش بدارد – و در جمعی …
مامانی جواب سلام مهتاب را داد. مهتاب سرش را تکانی داد. مامانی آبشار موهای قهوهای را دید. نمیتوانست با مهتاب تند حرف بزند. آهی کشید و پرسید: – علی ِ من کجاست، دختر؟ مهتاب هم آهی کشید. گردن کج کرد و با همان لحن جواب داد: – نمیدانم علی ِ من کجاست!
کار ندارم به تعداد بی شماره ی کارهای بزرگی که کرده ایم و قله های رفیعی که فتح کرده ایم و بیست سی سال قبل حتی خوابش را هم نمی دیدیم. کار ندارم که شب عاشورای نود، جانور قندهار را که داشت برای خودش اطراف کاشمر جولان می داد و به قصد تجسس در «فردو» …
