هنوز که هنوز است، کابوس قیلولههای ظهرگاهیِ تعطیلاتِ عید، تمام شدن روزهای تعطیلی و ماندن تکلیفهای پیک نوروزی است. دیرکردن جاماندن عقب ماندن از همان کودکی و نوجوانی و تا حتا حالا، ترسِ بزرگ و نهادینه شدهی همنسلهای من است… . بقول قیصر: “حرفهای ما هنوز ناتمام تا نگاه میکنی وقت رفتن است! باز هم …
در هوای لطیف بهاری در تماشای وزش تندباد شدیدی که دیروز و در آخرین روز تعطیلِ نوروز، طوفانی از او برخاست عظیم در لابلای تماشا و لذت دیدار دوباره جوانهی برگها و شکوفهها بر شاخههای از خواب زمستانی رُسته به قرینهی تکلیفی که برای ترم آخر یکی دو گروه از دانشجوهای در آستانهی فارغالتحصیلی معین …
گفت مهلت من به سر آمده. شاید همین یکی دو روز میهمان این دنیا باشم و پشت بندش درآمد که “میخواهم امسال، طلسم دوریِ سی و چند ساله را بشکنم.” میگفت “در همهی بیست و چهار بهاری که با علی سال را تحویل کردیم، الا آن بهارِ آخرش که جبهه بود و برنگشت، هفت سین …
طاهر افندی چند جلد کتاب جهت یادگاری فرستاده بودند. حجرهی کتابفروشی در استانبول دارند که آدم گذاشته، میفروشد. در والدهخان کارخانه چاپخانه دارند که با ماشین چاپ میکنند. روزنامهی اختر را هم در آنجا چاپ میکنند. یکصد عدد کارت به جهت بنده چاپ نموده، فرستاده بودند. کارت کاغذی کوچک است کلفت که اسم شخص را …
سازمانی که فیالحال در آن مشغول خدمتم، ساختاری دارد که بصورت هیئت امنائی اداره میشود. اعضاء به حسب قانونِ ابلاغیِ وزارت فخیمهی کشور، شامل شهردار است و معاون مرتبطش، کارشناسی از همکاران شهرداری و یکی دو عضو به انتخاب شهردار و از بیرون بدنهی شهرداری و البته یک عضو ناظر از شورای محترم اسلامی شهر. …
در شبی زمستانی که بیشتر به بهار پهلو میزد تا شبی از شبهای بهمن که قاعدتا میباید سرد و سوزناک باشد، وقتی نمنم باران عابران پیادهروهای عریض خیابان انقلاب را به بازی گرفته بود و نه میبارید که خیسشان کند و نه نمیبارید که تکلیف ملت با هوا معلوم شود که آیا دو نفره است …
به عتاب فرمود: گیریم هزاری هم ارتکاب به فلان گناه و رفتن سراغ فلان معصیت را – به رغم همهی معاصی و گناهانی که هر روز دانسته و ندانسته مرتکبی- برای خودت خط قرمز کرده باشی. گیریم هزاری هم تا حالا موفق به رعایت آن شدهای و تا لبه رفتهای و پایت شکر خدا نلغزیده. …
امروز جشن رنگهای اشباعِ سبز و سرخ و سفید شادمانیِ حلولِ الله در قلب پرچمِ این کهن سرزمین صلابتِ تکرار خندهها بر لبها امیدِ دوبارهی انقلاب به فرزندانِ انقلابی استواری قدمها – به نیابت از شهدائی که از آخر مجلس چیده شدند و اگر بودند، در اول صف بودند- شکوهِ مدام این مردم پایداریِ تا …
بار اول سر کلاس سازماندهی و اصلاح تشکیلات و روشها دیدمش. ترم دومی بود که استاد مدعوِ دانشگاهشان بودم. جوانکی بود با ریشِ تازه رُستهی حنائی و لباسِ گَلِ گشاد و موهای پریشان. بعد از من آمد تو و صاف نشست در نزدیکترین صندلیِ ممکن به من؛ روبروی تخته! و تکه پراند. و تکهی درشتتر …
ما نسل سومیهای انقلاب بودیم. نسلی که خردسالیش را با امام و سالهای اول انقلاب سپری کرد و جنگ را با نگاه کودکانه دید و رفتن امام را هم. امام برای ما عبارت بود از پیرمردی نورانی که همیشهی خدا در جماران بود. که وقت حرف زدن، آرام و متین چشم به زمین میدوخت. که …