گفته بود “برای رسیدن باید دست به دامان کسی شوید که به خدا نزدیک است. یکی مثل همین شهداء” و گفته بود “شهداء رسانائیِ فوقالعادهای برای انتقال فیض خدا دارند” و گفته بود “شبهای قدر از شهدا و مزارشان غافل نباشید… .”
حالا که هشتگ تقدیر از فریادهای ظریف ب راه افتاده که (#هیچوقت_یک_ایرانی_را_تهدید_نکن) و جماعت دوره افتادهاند به ثناخوانیِ غیوری مرد مذاکرده کننده، ضمن تقدیر از چنین فریادی حین مذاکرات – البته اگر چنین فریادی واقعا کشیده شده باشد و اگر خبرِ منبعِ روسی راست باشد!- منتظریم که نتیجهی ملموس این فریادِ احتمالی را در نتیجهای …
کاش آن مقدار که دشمن روی بازماندگان جنگ حساب باز کرد و روی منش و مسلک و نگاهشان سرمایه گذاشت، ما هم میدانستیم که زخمهای کاریِ جنگ به این زودیها خوب نمیشوند و میدانستیم زخمِ کهنه اگر سر باز کند درد جای همه چیز را میگیرد و درد گاهی حتا ایمان را هم میخورد… .
روایتی از حیات و شهادت سیدالشهدای انقلاب اسلامی، دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی. دو روز از آبانِ پُر از بارانِ سالِ ۱۳۰۷ خورشیدی گذشته، در محلهی لِنجان اصفهان پسری پا به دنیا گذاشت که اسمش را «سیدمحمد» گذاشتند. پدرش میرفضلالله حسینی بهشتی روحانی نیک نفسی بود که مردم به یُمنِ اثری که در نفَسِ حقش دیده …
دلم زیارت ارباب میخواهد. کاش سهم امسال ما از سفرهی بیکرانِ رمضان رقعهی دعوتی باشد که حضرت ارباب به نام کوچک ما امضایش کند… .کاش…
دوستی که عزیز است و قدرش محفوظ و البته پیگیر و جویای حال و آنروزها خرده میگرفت که “چرا اینروزها ساکتتر شدهام و کمتر اینجا مینویسم” بداند و میدانم که میداند که اینروزها زمین و اهالیش سخت گرفتار خوداند و باید مردی از خویش برآید و کاری بکند… . باید کسی بیاید و زمین را …
ما را شده نیم پله، شده حتا به قدر یک تکان کوچک، قدر یک جابهجائی حرکتمان بده. بگذار مثل آن همه بندهی خوبی که داری نمی از دریای رمضانت به تن و روح ما هم بخورد و خنکای غفران در جهنم هولناکِ سوازن دنیا در جانمان رخنه کند… .
رمضان است حالِ همهی ما خوب است وعدهی دیدار است و بهار در راه است… .
دلم هر بار یاد مظلومانِ غواصِ شهید میافتد، میگیرد. در غربت در اوج مظلومیت و سمت، با تمام سنگدلی با دستهای بسته، فرشتگانِ از آب گذشته… نمیدانم چه حکایت غریبی دارد آب. داستانش با موسای نبی وقتی در آب رها شد و وقتی مردمش را از آب گذراند. با یونس در بلای موجهای سهمگین و …
دارم “کمی دیرتر” را میخوانم. داستانِ بلندی از استاد سیدمهدی شجاعی که انتشارات خود ایشان – نیستان- منتشرش کرده است. بماند که با ارادتی که به قلم و نثر شیوای استاد داشتهام و کتاب را از نمایشگاهِ سال نود و یک خریده بودم چرا تا الآن مانده کنار کتابهای خوانده نشده و حالا نوبتش رسیده… …
