اِقرَ‌أ كِتابَك

چرا و چگونه وبلاگ‌نویس شدم

آن اوائل که اینترنت و سایت‌های اینترنتی متولد شده بودند و خبر ما از شبکه‌ای به گستردگی جهان، محدود بود به خوانده‌هایمان در صفحه‌ی دانش و فن‌آوری روزنامه‌ها، فکر می‌کردم سایت لابد برای در دست‌رس بودنِ بیست و چهار ساعته، نیاز دارد به کامپیوتری که او را سرور گویند این سرور باید همیشه‌ی خدا روشن …

کــــــــــــوچ

مرگ، ناگهانی‌ترین اتفاق عالم است و خبرش ناگهانی‌تر و حیرت‌بارتر. این‌که اول صبح، آفتاب نزده، بشنوی کسی که هم‌این دی‌روز داشت راست راست جلوی چشمت رژه می‌رفت، افتاده و مُرده و حالا نعشش زیر دستِ مرده شور دارد تغسیل و تکفین می‌شود، کمِ کمش ممکن‌ترین اتفاق زندگیت را در نظرت مجسم می‌کند و می‌فهماندت که …

میخِ محکم؛ غده‌ی چرکین!

“دی‌شب در کنسرت آوازهای محلی، جلو و عقب ما در دو ردیف تاجیک‌ها نشسته بودند. با دو نفرشان آشنا شدم. یکی رمضان… دیگری گابریل میخائیلوف. معلوم است دیگر. اولی مسلمان‌زاده و دومی یهودی‌زاده. و هر دو از «فرغانه» و با هم‌آن شب‌کلاه‌های چهار ترک بتّه‌جقه‌دار…هم‌این گابریل در مثلن در اسرائیل می‌شد «گاوریل میشالوم» مثلن و …

مغناطیس رسانه

“وقتی افراد حتی نظرات خوب و به ظاهر غیرمنحرف خودشان را منتشر می‌کنند، می‌بینیم که یکی از جمله‌های کلیدی که شیطان روی آن سرمایه‌گذاری می‌کند بروز می‌کند. این جمله «به نظر من» است. حال که ما انسان‌ها، رهیده از هوای نفس نیستیم و چه بسا این سخنان، از اوهام و خیالات سرچشمه می‌گیرند. همه‌ی ما …

ساده مثل سلام

گفت: “زیبائی” در دل “سادگی” نهفته است یعنی تلاش کن که از پیچیدگی بپرهیزی و صاف باشی عین آئینه و ساده باشی عین پیراهنِ یک دست سفیدی که حتا یک لک رویش نیفتاده است. و گفت: درد دل‌های آدم‌های ساده، سوزی دارد که هیچ افزونه‌ای قادر به خلق آن نیست و جز به آن لحن …

بنویس!

مرد میان‌سال ساده دل که کلهم اجمعین وظیفه‌اش پر و خالی کردن استکان چای خورده شده و خورده نشده است و تِی کشیدن زمین و هر از گاهی که کسی نباشد، جواب دادن به تلفن‌هائی که چیزی از حرف‌های مخاطبان ناشناسش سر در نمی‌آورد، برای خودش یک پا نویسنده است. ریزِ اوضاع و اتفاقاتی را …

کتاب نخوان

پرسید: حالا با این ید بیضاء و این‌همه ادعا که تریلی نمی‌کِشدش چقدر کتاب خوانده‌ای که ولت کنند خدا را بنده نمی‌شوی؟ و پسرک با شوق و غرور در آمده بود که؛ بیست سی هزار تا! و انتظار داشت پیرمرد تحسینش کند که در این وانفسایِ کتاب نخوانی و فقر فرهنگی، یکی پیدا شده که …

مادر شهید؛ قبل از آنکه مادرِشهید شود، شهید می‌شود… .

رادیو و تلویزیون چند روز بود مدام مارش عملیات پخش می‌کردند. سفره را انداخته بودم که صبحانه‌ی بچه‌ها را بدهم و راهی‌شان کنم. انگار چیزی بیخ گلویم گیر کرده باشد، هر کاری کردم نتوانستم چیزی بخورم. سفره باز بود که سروکله‌ی پرویز، خواهرزاده‌ام، پیدا شد. آمده بود خبر بدهد علی زخمی شده است. شبش خواب …