دعای ورد زبانش این بود: خدایا! راه و رسم بندگی را خودت به مان نشان بده.
صبر شکیب و شکیبائی تامل و تحمل خویشتن داری و ستیز با هوس و حوائج ریز و درشت همه و همه وقتی شیرین است که سر ِ رشته اش گره خورده باشد به گوشه ی زلف عنبر افشانِ تو و سر دیگرش دست بنده ی بلا زده ای که دل خوش کرده به وعده ای …
و چون در محرابش به عبادت می ایستد، هفتاد هزار فرشته ی مقرب به او سلام می دهند و با همان ندائی که به مریم می دادند خطاب به فاطمه ندا می دهند که: ای فاطمه! خدا تو را برگزید و تطهیر نمود و تو را بر زنان عالمین برتری داد. (+) رسول اکرم صلی …
کار تمام شده بود. داشتیم جمع می کردیم برگردیم پائین و برویم مراسم وادع با شهداء. یک آن طوفان چنان در گرفت که همه ی رشته هامان پنبه شد. همه ی محوطه سازی، بنر هائی که اسم و عنوان اداره ی صادر کننده اش بزرگ تر از نام شهیدان گمنام بود، همه ی چادرهائی که …
این دو سه روزه، سر و صورتِ آفتاب و مهتاب! ندیده ی همه مان آفتاب سوز شده. هرکسی هم می آید بالای تپه از همکاران اداره و سائر ادارات و یا دوستان که سر به ما! و “کاری” که می کنیم بزند، اول کار و هنوز از ماشین پیاده نشده، متلک مقدر ما را بابت …
کم از یک هفته است همه ی امکان و توان را مصروف و مهیای کار آماده سازی تپه های جنوبی شهر کرده ایم که قبل این به نام روستای هم جوار، “امیر بَی داغلاری” و من بعد به صفای حضور دو شهید گم نام که حاصل تفحص در فاو و محل عملیات والفجر هشت اند، …
داشت عین ابر ِ بهار اشک می ریخت. طی این سال ها، اولین مرتبه بود که این سان بی خود و بی دل می دیدمش و هیچ قبل این گمانم نمی رفت آدمی به پوست کلفتی او، اشک هم داشته باشد برای ریختن! عصری که رفتم عقبش، تازه از راه رسیده بود و خسته بود …
شماره اش را که گرفتم، صدای عبدالباسط به استقبال و پیشواز تماس من، این آیات را خواند: یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ارْجِعِی إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَهً مَّرْضِیَّهً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِی جَنَّتِی و من یاد شب جمعه های بارانی افتادم که مزار شهداء پر بود از طنین این ندای آسمانی و تو انگار کن آغوش گشاده …
ابراهیم را فرمودی تا بالای آن بلندی رود و مردمان را ندا دهد که حج به جا بیاورند و از هر سو پیاده و سواره، از راه دور و نزدیک به سوى تو آیند… – – – – – – – می گویند دعوت نامه ی دوستان و مهمانان را می نویسی و هر کدام …
با ما چنان کن که با برگ ها کردی و با جوانه ها و با شاخه های بی جان زمستانی و شاخسار هائی که رویاندی و روئیدند. و با چشمه های خشک از جور زمستان که جوشاندی شان و جوشیدند… آی صاحب قطرات باران و ابر و باد و مَه و خورشید و فلک! ما …