Month: خرداد ۱۳۹۱

مصطفا

از مصطفای چمران تا مصطفای احمدی‌روشن سی سال فاصله بود. مصطفای عارف ِ مسلح که شهید شاخص سال شصت بود و مصطفای دانشمند ِ عاشق که ذبیح عظیم سال نود. که هر دو زیر ظل ِ عَلَم عِلم قد برافراشته بودند و عِلم ِ عمل به عشق را در فیزیک ِ قوه‌ی مستتر بین ذره‌های …

و ابتدا کلمه بود…

” سالهاست می خوانم‌تان و از خواندنتان لذت می‌برم. این حس ارادتی است که به قلم زیبایتان دارم و آن‌قدر بزرگ است که نوشتن برایتان را برای من سخت کرده‌است. آن‌طور که کلمات را در هم می‌تنید و آن زاویه که می‌آفرینید برایم جالب، ویژه و خاص است. فصل نوئی که شما و هم‌قطارانتان در …

ای بسا توبه که چون توبه‌ی حافظ بشکست!

سابق بر این تابستان و گدازه‌های شررناک ِ گرمای طویل ِ روزهای داغش رنگ دیگری داشت. هر سال که هوا رو به گرمی می‌گذاشت، دلی یاد گرمی نگاهی می‌افتاد که روزی در جائی گرو مانده‌بود… این روزها اما نه هوا به گرمای سابق است و نه نگاهی به شررناکی آن روز… . . . . …

دل

آن دلى که انسان در آن عشق اتومبیل فلان‌جور دارد، آن دل نیست، گاراژ است! بنگاه معاملاتى است! آن دلى که همه‌اش در آن میل جنسى موج مى‌زند، دیگر دل نیست، آن عشرتخانه است. شاعر، آن زمان که ضیاع و عقار و زمین و ملک و گاو و خر در زندگى نقش داشته، از اینها …

شریک غم همه‌ی مظلومان

اما در پایان جنگ، هنگامی که دیوارنوشته‌ی بزرگ کنار سینما”بهمنِ” میدان انقلاب را پاک می‌کردند تا جمله‌ی “ما شریک غم همه‌ی مظلومان تاریخ هستیم” به‌جای “ما بر ظلم می‌تازیم و از مظلوم دفاع می‌کنیم” بنشیند، تصور کردیم که زمانه‌ی دیگری آغاز شده‌است. زمانه‌ای که بناست چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام باشد. یعنی …

طوبای محبت

نفس ِ حق ِ پیرمرد، رزق شب عیدمان بود انگار. نگاه گرم و دست‌های گرم‌تری داشت. و تو هرکار کردی نشد که نگاهت در او قفل نماند. و تو انگشت حیرت بر دهان ماندی از چرخش چرخ گردون، از بیست و هفتم رجب سال ِ فتنه تا مبعث سالی که ام‌سال باشد و بخت و …

ما را به تو سِرّی ست…

مشکل است این که کسی را به کسی دل برود مهرش آسان به درون آید وُ مشکل برود دل من مهر تو را گرچه به خود زود گرفت دیر باید که مرا نقش تو از دل برود… – – – – منتخب غزلی زیبا از «سیف فرغانی» رحمه الله علیه

ما را به تو سِرّی ست که کس محرم آن نیست!

طوفانی که آمد و رفت، یادم آورد باید! دل از هر چه غیر خداست کـَند. یادم آورد دل اگر دل باشد، مـِلک مطلق و مال بی شریک ِ د‌‌‌‌‌ل‌دار است. یادم آورد در خانه‌ی دل و در خلوت یار، جز یار نمی‌گنجد! فهمیدم این طوفان مشیت حکیمانه‌ای بود که خدا بنده‌اش را به آن آزمود …

رَ‌بِّ هَبْ لِی حُکْما…

و خدائی که آن بالا جای حق نشسته غیورتر از آن است که دو حـُب را در یک دل تاب بیاورد… فکرش را بکن یواش‌یواش و یکی‌یکی انگار نه که آن غیر، جای او را در دلی گرفته‌باشد، و از سر فراغت و طیبت همه‌ی تعلقات را همه‌ی پای‌بندها و پای‌بندی‌ها را همه‌ی دل‌بستگی‌ها را …