آیه

نوای پیشواز…

شماره اش را که گرفتم، صدای عبدالباسط به استقبال و پیشواز تماس من، این آیات را خواند: یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ارْ‌جِعِی إِلَىٰ رَ‌بِّکِ رَ‌اضِیَهً مَّرْ‌ضِیَّهً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِی جَنَّتِی و من یاد شب جمعه های بارانی افتادم که مزار شهداء پر بود از طنین این ندای آسمانی و تو انگار کن آغوش گشاده …

وَأَذِّنْ فِی النّاسِ بِالْحَجِّ یَأتُوکَ رِجالا وَعَلى کُـلِّ ضامِر یَأْتِیْـنَ مِنْ کُـلِّ فَجٍّ عَمیق

ابراهیم را فرمودی تا بالای آن بلندی رود و مردمان را ندا دهد که حج به جا بیاورند و از هر سو پیاده و سواره، از راه دور و نزدیک به سوى تو آیند… – – – – – – – می گویند دعوت نامه ی دوستان و مهمانان را می نویسی و هر کدام …

گُل عُذاری زگلستان جهان ما را بس…

با ما چنان کن که با برگ ها کردی و با جوانه ها و با شاخه های بی جان زمستانی و شاخسار هائی که رویاندی و روئیدند. و با چشمه های خشک از جور زمستان که جوشاندی شان و جوشیدند… آی صاحب قطرات باران و ابر و باد و مَه و خورشید و فلک! ما …

إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا

با همه حرف می زده ای! با موسی وقتی به هوای آتشی که از دور نشانش دادی، کشاندی اش تا “وادی مقدس طُوی” و رخ نمودی و گفتی عصا بیاندازد و کفش از پا به در کند و “حرف” بین تان آن قدر گل انداخت که حتی از عصایش و رمه اش پرسیدی…(+) یا آن …

فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّ‌هٍ خَیْرً‌ا یَرَ‌هُ(فصل دیگری از روزمرهای یک مدیر روزمره)

به هیچ صراطی مستقیم نبود که لباس کار بپوشد. اولش فکر می کردم مقاومتش بابت حس تحقیریست که شاید از پوشیدن لباس نارنجی مخصوص کار به ش دست می دهد. خواستمش تا با زبان نرم و خوش حالی اش کنم که هر کاری و هر جائی آداب و مقررات خودش را دارد و تو که …

نوشدارو قبل مرگ سهراب

بی تابی ام را که از حد می گذرانی وقتی در اوج استیصال و بی چاره گی تماشایم می کنی وقتی به هیچ عقل سلیمی هیچ چاره و کاری نمی رسانی که برایم نسخه کنند وقتی خوش داری تک و تنها و زیر این همه بلا و سختی و ابتلاء بمانم و دم نزنم وقتی …

و شما از اسرار امور بی‌خبرید! روایتی دیگر از روزمره های یک مدیر روزمره

شغل و شماره ی تلفن من طوری است که مجبورم به همه ی تماس های شناس و ناشناس در همه ی ساعات شبانه روز جواب بدهم. دردسری که حتی تغییر شماره ی تلفن همراه هم نمی تواند مرتفعش کند. دردسر بزرگتر این است که آدمهائی که تماس می گیرند ما را به اسم و رسم …

(وَأَمَّا بِنِعْمَهِ رَ‌بِّکَ فَحَدِّثْ) یا؛ شکر نعمت نعمتت افزون کند!

شکر نعمت جمهوری اسلامی و برکاتی که از روز استقرار آن تا قیام قیامت بر ما و بر اهل زمین گسترده است، در قاب کلمات ناچیز من نمی گنجد! نهالی که امام غرس کرد، امروز درخت تناوریست که سایه ی فیض آن نه بر سر ایران که تا شرق و غرب عالم گسترده است و …

رساله ی رضایت-فصل دیگری از روزمره های یک مدیر روزمره

بالادستی ما مردی است مدیر و مدبر و کارآزموده و البته مهم تر از همه ی این حُسن ها، دوستِ بابا! و به عبارتی رفیق گرمابه و گلستان ایام مسئولیت بابا در تدارکات لشکر ۳۱ عاشورا… و تو انگار کن برادرش. نمی خواهم از لطفی بگویم که به ما داشته و دارد. که اگر کم …

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

این همه سال که از لذت سحر بی بهره ام انگار می کردم کوک ساعت ِ چینی و زنگ ِ موبایل فنلاندی خواهد توانست رابطه ی من و تو را اصلاح کند… و کُنجی در جوار اهالی “سحر” که اهل غفران و استغفارند برایم دست و پا کند. و خواهد رسید روزی که دلم خوش …