ایام تشریق که تمام بشود، حاجیان کمکم مهیای بازگشت میشوند و هر روز که میگذرد شهر خلوت و خلوتتر میشود. از هتل ۲۴ طبقهی دوهزار تختیای که ما ساکن آنیم و روزهای اول سوار شدن به آسانسورش کار حضرت فیل بود و وقت نماز و نهار صفهای طویل مقابلش شکل میگرفت و حاجیان برای سوارشدنش …
برکهای در حوالی جُحفه که روزگاری پیامبر خاتم کنارش وقوف کرد و رسالتش را کنار آن آبگیر به اتمام رساند و علیِ مرتضی را برای هزارمین و هزارمین بار به همه شناساند، امروز در سالگرد آن واقعهی تاریخی، غریب و مهجور افتاده و کسی حتی تا نزدیکیهایش نمیتواند برود. میخواستیم با بچههای پایهی کاروان جیم …
حاج محمد علی زائر پیرسالی بود با چهرهای نورانی که نشان سجدههای طولانی در پیشانیاش جا خوش کردهبود و دائمالذکر و دائمالتسبیح همیشه لبش به استغفار میچرخید و تسبیح شاه مقصود خوش دست و انگشتریهای عقیق و فیروزهایش از او حاجی دلبری ساختهبود که آدم دوست داشت بایستد و هی نگاهش کند و نگاهش کند …
ترکیهای ها از ده فرسخی تابلواند. خاصه با آن نوار قرمزی که گرد گردن زن و مردشان آویزان است که کارت شناسائیشان به آن متصل است و دور تا دور نوار خط به خط ستاره و هلال سرخ پرچمشان در آن حک شدهاست. نَشئه، مردی میانسال با موهائی کوتاه و ریشی اصلاح شده مثل همهی …
داستان ایرانیان مقیم خارج از کشور مثنوی هفتاد من کاغذ است که آمنه یک پرده از آن هزار جلوهی آن بود. اولش با ترس آمد داخل هتل و با شکی که در چشمهایش موج میزد سراغ درمانگاه هتل را گرفت. از شانسش نوبت شیفت پزشک خوشمشرب و خوشخلق کاروان ما بود و با روی باز …
بعد آنهمه انذار و تبشیر در جلساتی که در نود درصدشان شرکت نکردهبودم و شرکت کنندگاتنش بیشتر از آموختن مناسک و شرایع حج، یاد گرفتهبودند حج و انجام اعمال آنرا چون قلهای رفیع، دست نایافتنی ببینند و از هیبتی که برایشان از سختی ادای مناسک حج ساختهبودند واهمه داشتهباشند، آنقدر که از هول و ولای …
در ازدحام روز دوم بیتوته در منا، وقتی پس از فراغت از رمی سه گانهی شیاطین تعریض شده در جمرات، خسته و کوفته و آفتاب سوخته و عرق سوز شده و گرما زده نشستهبودیم دم بلوکمان که آیند و روند ملت را رصد کنیم و تنوع اقوام و نژادها و ملل و نِحَل را، گروهی …
خودت که دیدی عرفاتِ من و وقوفم در آن صحرای داغ و پر لهیب به در به در و سو به و سو و چادر به چادر دنبال چهرهی دلربا گشتن گذشت و قرص کامل خورشید، وقتی روی بام مکه در غربیترین افق فرو میریخت دل من با او هُرّی پائین ریخت که یار نادیده …
سحرگاه، بعد ندای ملکوتی اذانهای متناوبی که از پس و پیش صحرای پر راز و نیاز مشعر به هوا برخواست و نماز صبحی که روی شنهای روان به پا شد، رو سوی منا کردیم که صحرای امتحان و اجابت و پایداریهاست. در گرگ و میش هوا، زیر لطیفترین نسیمهای سِحرانگیزِ سَحَر، محشری برپاشد در صحرای …
شب آخر در منا، بیخبر از همه جا، وقت بستهبندی صبحانهی فردا در چادر تدارکات کاروان کسی آمد با دفتر و دستک و یال و کوپال و مینمود که بازرسی چیزی باید باشد. آمد و مثل الباقی بازرسها مدیر را خواست و یک سری سوالات کلیشهای که فقط به درد پر کردن جدول آمار و …