ما ترکها به کار ساختمانی غیراساسی و نیم بند و نصف و نیمهای که مثلا شامل برداشتن یک دیوار یا گذاشتن یک پنجره اضافی برای اتاق یا ترمیم گچکاری و نو کردن سیمان دیوار و کف حیاط و کارهائی از این دست میگوئیم پاسینکا! ظاهرش هم این است که کلمه ریشه روسی داشته و از …
رئیس جمهور روحانی امروز صبح آمد خوی. او پنجمین رئیس جمهوری است که در عهد انقلاب اسلامی میآید شهر ما. یعنی به جز بنیصدر و مرحوم شهید رجائی همهی روسای جمهور حداقل یکبار آمدهاند به شهر ما و من همه را دیدهام. از حضرت آقا که در آبان ۶۷ و در کسوت ریاست جمهوری آمدند …
آنها که ریاضی خواندهاند میدانند که در علم ریاضیات، مبحثی داریم به اسم معادلات چند مجهولی. معادلاتی که X دارند، Y دارند و هر کدام تابعِ شرایط خودند و اگر معادلهی چند مجهولیای قرارست حل شود باید مجهولات جائی در نمودار مدرّجی که دو یا سه بُعد دارد، هم را قطع کنند. معادلاتی که گاها …
برخلاف جلساتی که از چند روز و هفتهی قبلش نامه میآید که «احتراما از جنابعالی دعوت میشود در مورخه فلانِ روزِ فلان، جهت بررسی فلان موضوع در فلان مکان حضور یافته یا نمایندهی تامالاختیارِ آن سازمان را جهت اتخاذ تصمیمات لازم ارسال فرمائید» و در روز مقرر و نیم ساعت دیرتر از ساعتی که روی …
کامپیوتر و طراحی گرافیکی با کامپیوتر تازه داشت بین مردم رواج پیدا میکرد و آن سالها هنوز راه کربلا بسته بود. (ربط کامپیوتر به بسته بودن راه کربلا را چند خط بعد عرض میکنم.) ما که نوجوانهائی بودیم با کلههائی که بوی قرمه سبزی میدادند، پاتوقمان اتحادیهی انجمنهای اسلامی دانشآموزان – و نه دانشجویان!- بود …
آن سالها تازه خواندن و نوشتن یاد گرفته بودم. معلم کلاس دوم ابتدائیمان که خدایش بیامرزد، تکلیف داده بود که روزنامه و مجله بخوانیم. و دورِ کلمههای خاصی مانند “برای” “ایران” و… خط بکشیم و مگر روزنامه و مجله مثل الان بود که فراوان باشد؟ باید روزنامه میخریدیم و کسی هم نبود که برایم روزنامه …
شهرهای کوچک این حُسن را دارند که کلان نیستند. که هرچه شهر بزرگتر و کلانتر، فاصلهها و مناسبات اجتماعیِ بین مردم بیشتر و دورتر. عزیزی سالها پیش در مذمت شهرنشینیِ نوین میگفت که قدیم کوچهها را باریک میساختند که غریبهها هم حین گذر از معابر، از نزدیکِ هم بگذرند و در نزدیک بودن و از …
امسال هشتمین سالی بود که رزقِ سیلِ اشکهائی که یک سال برای باریدنشان صبر و دعا میکنیم، داخل چهاردیواریهای فراخ خانهی حاج محمد پیشداد بود. مردی سن و سال دار و حسینچی. که سالی یکبار و در اشکآلودترین روز ممکن، گریهکنهای شهر را جمع میکند خانهاش برای استماع روضهی قتلگاه و غارت و تنور… و …
تا قبل از آن، اسمش را روی دیوانهای قطع جیبی که جلد گالینگور مشکی داشتند دیده بودم. همان کتابچههای کوچکی که پُرند از اشعار آئینی و هیئتی و هر مداح و نوحهخوانی چندتایش را دارد و مجلس را از روی شعرهای داخل آنها دست میگیرد و میچرخاند. تا یک روز خبر آمد که قرارست بیاید …
اصلش این است که خیلی جاهای دیدنیِ دمِ دستِ آدم که فاصلهی کیلومتریش کمتر از ۳۰۰ ۴۰۰ کیلومتر است و میشود با دو سه ساعت راندن به آنجا رسید و دید و به دو سه ساعت برگشت را آدم نمیرود و نمیبیند و بارها از کنارش گذری رد میشود و شاید تا آخر عمر هم …