آذریهای پائیز دوست در صبحی پائیزی وقتی قدم روی خزان باران خورده از بارش شبانه میگذراند روز را در آرامترین تقویم شروع میکنند و انگار هیچ عیب و علتی در کار کسی نیست و تو آرام و پدرام تا ظهر تا شب حتی تا نیمه شب آسودهای که سپور پیرسال کوچهی اعیان نشینها یک امروز …
تقی از اهالی قدیمی بازار خوی است. از همان کودکی میشناختمش و هر صبح وقتی سر کوچه منتظر آمدن سرویس مدرسه میایستادم میدیدمش که آفتاب نزده کرکرهی دکانش را زده بالا و جلوی مغازهاش را آب و جارو میکند و قفس پرندههایش را از سر طیبت و سرخوشی اول بامدادی تمیز میکرد و به آب …
مثل همیشه که طرحی افتتاح شود و یا آدم ویژهای با جیب پر پول و بودجه میهمان شهر باشد، سؤالات بیتمامش شروع میشود و مفتتر از گوش و مخ ما کجاست که کار بگیرد و جوانب طرح را زیر و رو کند و تهش را ختم به این سؤال همیشهگی کند که با افتتاح این …
اسمم توی لیست افسری بود که میگفتند محال است کسی را زیر پنج بار “قبول” کند. و آنقدر سختگیر است که آزمون خانمها را نمیدهند دست او و کار کسی که امتحانش را او بگیرد با کرامالکاتبین است و … حالا افسر سختگیر آزمون که بلیط ما به نام او در آمدهبود، ایستاده بود زیر …
موضوع بهسازی و مرمت ابنیهی تاریخی و فرهنگی، نیازی نیست که کسی در انجامش شبهه داشته باشد. اما آن چیزیکه در این بین موضوع را حساسیت برانگیز میکند نحوهی پرداختن به مرمت و بازسازی بنائیست که بار ارزشی و معنائی و نوستالوژیک دارد. ساماندهی گلزار مطهر شهداء برنامهایست که از چند سال پیش آغاز شد …
سالهای پنجاه و پنج و پنجاه و شش، مسجد حاجبابا مرکز بچه مسلمان های انقلابی شهر بود. مرحوم حاج شیخ جابر فاضلی روحانی مسجد و سرآمد علمای شهر، روی حساب محبوبیتی که بین مردم داشت و حکومت نمی توانست زیاد به پر و پایش بپیچد، بچه مسلمان ها را گرفته بود زیر پر و بالش …
سی سال ِ پیش، “پدری” که تو باشی آستین همت بالا زدی و کاری کردی کارستان و برای “خـوی” که تا آنروز شهدایش هرکدام در یک گوشه از شهر آرام میگرفتند، آرامگاه اختصاصی بنا کردی و حتی از “عموحسن” شنیدهام که قبر چهارم از ردیف اول مزار شهدای شهر را به دست خود کندی و …
خیلی که آتش میسوزاندیم، بیآنکه رخبهرخمان شود، با همان نگاه تیز زیر عینکیاش که همیشهی خدا به جلو دوختهبود به اسم صدایمان می کرد که: ( کتاب! دفتر! مداد! ) و این یعنی کتاب فارسیات را با دفتر مشق و مدادت بردار و بیا کنار در، سر پا، تا آخر کلاس دفتر و کتابت را …
از همان سالهای کودکی که وقت صلاه ظهر و با ذوق تمام از حوض نقلی مسجد وضو میگرفتم و آببازی و مسلمانیم قاطی هم بود و بیشتر از وضو گرفتن، خوش داشتم که با هر مشتی که داخل آب میکنم برای شستن صورت و دست راست و چپ، خلوت ماهیقرمزهای ته حوض پریشان شود و …
پیرمرد، دیگر آن (آ میر ولی الله) بیست سی سال قبل نیست که یک تنه کل مجالس و هیئات شهر را به فیض اکمل می رساند. پیرتر شده. دیگر حتی پژوی معروفش را ندارد که با آن این جا و آن جا می رفت و کل شهر او را با ۵۰۴ معروفش می شناختند… چشم …