شهیدانه

این همه آوازها…

حاج ولی‌الله کلامیِ زنجانی را اول بار وقتی دیدم که آمده بود خوی تا در نمایشگاهی که بچه‌ها برای تعظیم شعائر ایام فاطمیه در محوطه مسجد رو بازِ مطلّب‌خان بیاد شهداء برپا کرده بودند، شعر بخواند برای شهداء و مادر مظلوم و مفقودالقبرمان حضرت صدیقه‌ی طاهره – که سلام خدا بر او باد -. خیلی …

خیلی حسین زحمت ما را کشیده است

پدرم حسین‌چی بود. پدرش حسین‌چی بود. حسین‌چی یعنی عاشق امام حسین. یعنی کسی که یک پایش توی هیئت و مجلس عزای امام حسین باشد. کسی که اسم امام شهید را شنیدنی، چشمش نم‌دار شود. کسی که رسم مجلس عزا را بلد است. پدرم و پدرش از قضای بدِ روزگار مردمِ روزگاری شدند که راهِ رسیدن …

پرچم به اهتزاز در آمد، محرم است…

یکی دو سه سال قبل، در بعد ازظهری گرم از روزهای کوتاهِ پائیز در عراق، چند روز مانده به اربعین، حوالی شهر حیدریه، سی چهل کیلومتر مانده به کربلا، خسته و زار و نزار، برای چای و چاق کردن نفس و استراحتکی مختصر نشسته بودیم جلوی موکب اهالی بدره و خورشید پائیزی نهایت زورش را …

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

می‌گویند زیاد از حامد می‌گویم. می‌گویند شب و روزت شده حامد. می‌گویند… می‌گویند… می‌گویند… و من نمی‌فهمم. یعنی نمی‌فهمم‌شان. و حتا نمی‌فهمم این که سیدمرتضا گفت “در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نمی‌شود” یعنی چه. و نمی‌فهمم چرا بعضی‌شان – بعضی از آن‌ها که راز عالم را با خون‌شان نوشتند و …

دیدار شد میسر و بوس و کنار هم… .

به من بود به این زودی‌ها راهم کج مکی‌شد سمتت. یعنی هزار و یک دلیل می‌آوردم که زیارتت توفیق می‌خواهد و مقدمه می‌خواهد و یک‌هوئی نمی‌شود و حتا شاید توقعم این ‎بود که باید! دعوتم کنی و به خوابم بیائی و فیلان. تو اما شهیدی. شاهدی. دست در پرده‌های غیب داری و بلدی کِی و …

اوخشامالار

اُوخشاما از جمله لغات زبان آذری است که معادلی در فارسی ندارند. از آن دسته عباراتی که باید برای فهماندنِ معنی‌اش به مخاطبِ غیر آذری زبان باید کلی صغرا و کبرا بچینی و دست آخر هم معلوم نشود که مقصودت را توانسته‌ای منتقل کنی یا نه. الغرض اُوخشاما واگویه‌ایست مرثیه‌ای شکل از زبان مادر و …

دست‌هایش حکایتی دارند

کتاب را خوانده بود و می‌گفت حامد دوباره برایش مجسم شده. می‌گفت کتاب بوی برادرم را می‌دهد. می‌گفت حامد انگار رفته لابلای کلمات کتاب و ذوق داشت از این‌که کلمات برادرش را باز ساخته‌اند. و گفت؛ خدا به حق دست‌های حامد -که شبیه دست‌های حضرت سقا “دست‌های زمین بود و بارِ آسمانی داد” – دست‌هایت …

آزادگان

وقتی که رفتند امیدشان به شهادت بود. یا جان‌بازی. یا تهِ ته‌ش این‌که بروند و دِین‌شان را به ایمان و انقلاب و کشورشان ادا کنند. فکرش هم عذاب‌آور بود که بروی جنگ و ورق برگردد و نه کامی از شهادت بگیری و نه نصیبی از جان‌بازی و بیفتی دست مشتی مزدور بعثیِ آدم‌کُش و گرفتار …

روز خبرنگار

روزی همه‌ی خلائق خدا، در زمینی به وسعت قیامتِ عظیم گرد هم می‌آیند و از هم درباره‌ی آن خبر عظیم می‌پرسند. و تو انگار کن اصلا که قیامت کبرا بر مدار خبر و پرسیدن و فهمیدن برپا شود. (عَمَّ یَتَسَاءَلُون ﴿١﴾ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیم) + غرض در دائره‌ی مناسبت روزهای تقویم، هفدهم مرداد، به یاد …

برای حاج رجب

حاج رجب قبل آنکه به دیدار رهبر برود و آرزوی چندین و چند ساله‌اش برآورده شود، جانبازی بود گمنام با چهره‌ای که خشونت جنگ نابرابر و ناجوان‌مردانه رویش مانده بود و در کوچه پس کوچه‌های یکی از محلات فقیرنشین مشهد روزگار می‌گذراند؛ کسی که کسی او را نمی‌شناخت و کسی رغبت دیدارش را نداشت. حاج …