بهار بود و بهشتیترین ماهش؛ اردیبهشت که خدا او را به پدر و مادرش داد. بهار بود و بهشتیترین ماهش؛ اردیبهشت که نشست پای سفرهی عقد دختری که دوستش داشت و رسید به آرزویش که میخواست همسرش سیده باشد و او بشود داماد صدیقهی طاهره. و بهار بود که رفت. و بهار بود و اردیبهشت …
میگویند خاک سرد است و سردی میآورد. دیدهایم که داغها، دردها، دریغها و حسرتها و جاهای خالی، یکی دو سه ماه و سال که ازشان بگذرد، سرد میشوند. فراموش میشوند. رنگ میبازند. کمرنگ میشوند و از یاد میروند… . تا بوده همین بوده که هیجانِ اتفاق که خوابید، کمکم داغش هم سرد شود و جایش …
میگویند هر سی و چند سال یکبار، تقویمِ قمری به قرینهی اینکه سالش ده روز از سالِ شمسی کمتر است، یک دور، دورِ تقویم شمسی میگردد و عهد، این اتفاق و این حُسن اتفاق باید در مثل امسالی که این همه مناسبت برای من دارد میافتاد… . اینکه ورق تقویم طوری بچرخد که ۲۲ روز …
مهدی، آدمِ ماندن نبود. اهل معامله بود؛ اهل معاملههای کلان. متاعش را به غیر خدا نفروخت و کارهایش را با خدا معامله کرد و نگذاشت کسی زیاد از این معاملهها خبر داشته باشد. کسی هم نمیتواند بگوید مهدی را شناخته. گمنامی انتخابِ درستِ مهدی بود؛ مردی که در «میاندوآب» به دنیا آمد و در دل …
و مرگتان شد معیار؛ عیارِ سنجیدنِ خالصیِ وعده و عمل. و حسرتی به دلِ آنها که با شما همراه بودند و آنها که نامتان را شنیدهاند و راهتان را شناختهاند و باد، یادِ شما را به کویشان برده. هان ای شهید! ای آسوده جان؛ ای که بر کرانهی ازل ایستادهای به تماشای زار ای آشنای …
و سپاس خدائی را که بر ما منت گذاشت و ما را در زمانی آفرید که فرشتگان صبر در آن عصر میزیستند؛ مادرانی که شیر پسر، شیر دادند. شیر مردش کردند و شجاع و شرزه راهیِ معرکهاش کردند… و قبلِ پسرِ شیر و شهیدشان، شهید شدند؛ “فرق مادر شهید با تمام مادران دیگر زمین خلاصه …
آویخته بود از ضریحِ حبیبِ شهید. پیرمردِ مجاهدی که شیخالشهدای هفتاد و دو تن بود و شهادتش را مولایش امیر مومنان، سالها قبل به او مژده داده بود و به وقت واقعهی عاشورا دوره افتاده بود در کوچههای کوفه و برای شاهِ کم سپاهِ کربلا به دنبال یار بود. و یکی از چند نفری که …
مُرشد، اگرچه نه مثلِ باقیِ همسفرانِ سفر اولی، نوبت اولش نبود که عراق و اعتاب مقدسهاش را میدید، ولی چیز زیادی از عراق و فرهنگ و زبان و مردمشان نمیدانست. مُرشد، به لهجهی عربِ عراقی یعنی روحانی. یعنی مُلّا. و مُلّا در زبان و فرهنگ ما یعنی کسی که خیلی پُر است و خیلی بارش …
اربعین که شد، نماز ظهر و عصر را در ازدحام بیسابقهی صفوف جماعتِ حرم امام شهید خواندیم و تا از ازدحامِ اربعینیِ حوالیِ حرم خودمان را برسانیم به کراچ النجف -گاراژ یا ترمینال یا پایانهای در ورودی غربی کربلا که وَنها پر میکنند از آنجا به سمتِ شهرهای جنوبی و غربی عراق و مرز مهران- …
خانهشان را بلد نبودم. از آدرس، فقط اسمِ خیابان اصلیشان را داده بودند و اینکه سر کوچهشان، یک کانتینر برزگ هست. گفته بودند باقیِ آدرس را خودتان میفهمید! و من عاشقِ نشانههای اینطوریام… . که یعنی؛ تو راه بیفت و راه تو را خواهد رساند… و رسانید: سر کوچهای که یک کانتینرِ بزرگ داشت، روی …
