Month: اسفند ۱۳۹۵

نو شو… نو کن!

در انقلاب فصل‌ها در نزدیکیِ حلول بهار به تماشایِ مهر ماندگار ایزدی – حضرتِ خیرِ کثیر – بانوی غزل‌های عاشقانه‌ی علی به تماشا می‌نشینم حلول را و بهار را و زایش دیگرباره‌ی زمین مُرده و فِسُرده را که از پوسته خواهد شکافت و زمان را دوباره و هزار باره، نو خواهد کرد… .و تحفه‌ای را …

بنام اسطوره ها

دورترین و ماندگارترین تصویر از مهدی باکری برای من، یک دست‌خط است؛ زیبا. و نوشته شده با روان‌نویس قرمز رنگ که قابش گرفته‌ایم بالای طاقچه‌ی خانه‌، کنارِ عکسِ پدر. متنی که مهدی باکری از طرف هم‌رزمانِ بابا، امضایش کرده به اسمِ “رهروان شهیدان اسلام و همرزمانِ شهید شرفخانلو در لشگر۳۱ عاشورا” برای تبریک و تسلیت …

مرد آب

مهدی، آدمِ ماندن نبود. اهل معامله بود؛ اهل معامله‌های کلان. متاعش را به غیر خدا نفروخت و کارهایش را با خدا معامله کرد و نگذاشت کسی زیاد از این معامله‌ها خبر داشته باشد. کسی هم نمی‌تواند بگوید مهدی را شناخته. گم‌نامی انتخابِ درستِ مهدی بود؛ مردی که در «میاندوآب» به دنیا آمد و در دل …

روز شهید

و مرگ‌تان شد معیار؛ عیارِ سنجیدنِ خالصیِ وعده و عمل. و حسرتی به دلِ آن‌ها که با شما همراه بودند و آن‌ها که نام‌تان را شنیده‌اند و راهتان را شناخته‌اند و باد، یادِ شما را به کوی‌شان برده. هان ای شهید! ای آسوده جان؛ ای که بر کرانه‌ی ازل ایستاده‌ای به تماشای زار ای آشنای …

ام البنین ها

یک شب آمد به خوابم. نشسته بودم سر حوض، وسط حیاط. روزها بس‌که بی‌تابش می‌شدم فکر می‌کردم اگر بیاید به خوابم، کلی حرف دارم که برایش بزنم. کلید انداخت و در را باز کرد و از پله‌های حیاط آمد پایین. یک‌هو همه‌ی حرف‌ها و غصه‌هایم از یادم رفتند. صورتش جوان و زیباتر شده بود. آمد …

ام البنین ها

و سپاس خدائی را که بر ما منت گذاشت و ما را در زمانی آفرید که فرشتگان صبر در آن عصر می‌زیستند؛ مادرانی که شیر پسر، شیر دادند. شیر مردش کردند و شجاع و شرزه راهیِ معرکه‌اش کردند… و قبلِ پسرِ شیر و شهیدشان، شهید شدند؛ “فرق مادر شهید با تمام مادران دیگر زمین خلاصه …

حجر… ورق… مِقرَ

چه فرق می‌کند کشوری جنگ‌زده باشد یا مردمش فقیر باشند یا سیستمِ آموزش و پرورشش برنامه‌ی مدوّن نداشته باشد و رسانه‌هایش برنامه‌ی مخصوص کودکان نداشته باشند. کودکان، در هر نقطه از جهان، تحت هر شرایطی که باشند، آتش‌شان را خواهند سوزاند و شیطنت‌شان را خواهند کرد؛ خواه در قاره‌ی مثلا متمدنِ سبز و خواه در …

حبیب

آویخته بود از ضریحِ حبیبِ شهید. پیرمردِ مجاهدی که شیخ‌الشهدای هفتاد و دو تن بود و شهادتش را مولایش امیر مومنان، سال‌ها قبل به او مژده داده بود و به وقت واقعه‌ی عاشورا دوره افتاده بود در کوچه‌های کوفه و برای شاهِ کم سپاهِ کربلا به دنبال یار بود. و یکی از چند نفری که …

سوالات

می‌گویند وقتی دروازه‌ی مرزهای دو ملت باز باشند، مردمِ دو کشور در فرهنگ و سیاست و اجتماعیاتِ هم اثر می‌گذارند. نمونه‌ی دمِ دستیِ این اثراتِ ارتباطی را می‌توان در واژگانِ وارد شده به زبانِ کشورها دید و شنید. مثلا ما در زبان فارسی، برای پرسیدنِ اندازه از کلمه “چقدر” استفاده می‌کنیم و عراقی‌ها دقیقا عربیِ …

پدر کشتگی

مُرشد، اگرچه نه مثلِ باقیِ هم‌سفرانِ سفر اولی، نوبت اولش نبود که عراق و اعتاب مقدسه‌اش را می‌دید، ولی چیز زیادی از عراق و فرهنگ و زبان و مردم‌شان نمی‌دانست. مُرشد، به لهجه‌ی عربِ عراقی یعنی روحانی. یعنی مُلّا. و مُلّا در زبان و فرهنگ ما یعنی کسی که خیلی پُر است و خیلی بارش …