عِراق اربعین با عِراق روزها و ماههای دیگر زمین تا آسمان توفیر دارد. مردمش، کوچه و بازارش و حتا مسیر مستقیم نجف به کربلایش. درست که وصل بعد از مشقت و هجران دلچسبتر و خواستنیتر است اما، زیارت پائین پای ارباب و بوسه بر آستان ملائک پاسبان سیدالشهداء در سیف و شتاء و در گرما …
متولد خوی؛ بیست و پنج روز گذشته از خرداد سال سی و دو. بچهی محلهی “خیابان تبریز”، کوچهی صابونچیلار؛ محمد فتحعلیزادهی قرهشعبان. کسی که از کودکی محبت اهل بیت پیامبر با شیر مادر در جانش نشست و از وقتی قرآن خواندن آموخت، آیات جهاد و شهادت برایش دلنشینتر مینمود. هنر، بذری بود نوپا که قدم …
در بهار آزادی جای شهدا خالی…
با لباس یکدست سبز، و آرم زیبائی که در سینهی چپ روی قلبش دوخته شده بود، جلویم ایستاد. طول کشید تا چشمم بر تشعشع ساقههای نورانی آفتاب سحرگاهی غلبه کند و چشمهایش را ببینم و بفهمم که این جوان رعنای تازه پاسدار شده، مصطفاست. خاک باران خوردهی مزار شهداء، در صبحی دلانگیز، شاید هماین یک …
بازخورد چیزهائی که اینجا نوشته و مینویسم را رصد میکنم. حالا که چند سالی است LIKE زدن و به SHARE کردن مُد شده، دیدن و شمردن و احصا کردن بازخوردها جنبهی عمومیتری یافته و کار این کمترین در رصد و تحلیل بازخوردها را راحتتر کرده است. جنبهی منفیِ LIKE و به SHARE در این است …
بعید است عبداللهِ سعودی، هماین دیروز مرده باشد. نعش پادشاه چه بسا چندین و چند روز توی سردخانهی بیمارستان مجهز و مدرنی که به اسم خودش در ریاض ساخته بود ماند تا به وقتش تیتر یکِ خبرگزاریهای اطراف و اکناف عالم شود و خبرش را روز جمعهای درز دهند که در نظر شیعیان روز فرج …
“خوش به حال او که پیش از آنکه مرگ لحظهای به بردنش فکر هم کند بی هوا پرید… چند عکس و یک خبر… از او همین به ما رسید چند عکس و یک خبر و نام کوچکش نام کوچکش «جهاد» بود نام خانوادگی: شهید” +
از حُسن اتفاق، شروع کار برای تو مصادف شد با بیست و هشتمین سالگرد روزی که آسمانی شدی و از قضاء در ساعتی از روز که میگویند از خاک خون رنگ شلمچه تا افلاک پر گشودی… . برادرت بیهیچ بغض و حسرتی از تو میگفت و میگفت تو هنوز و همیشه در تمام این بیست …
قدرتی خدا، انقلابمان یک “پسر نوح” کم داشت که آنهم طی مراسمی ویژه، در یکشنبهی سیاهِ مجلس رونمائی شد. حالا هی حضرات بروند سراغ کتابهای استاد شهید و هی پاراگراف و بند و جمله دربیاورند از لابهلای جملات شهید مطهری که آزادی بیان اِل است و بِل است و الخ. کسی نیست به هماین حضرات …
زبان در دهانش نمیچرخید. پیری و چند سکتهی ناقص و کامل، کلام را نمیگذاشت که در کامش منعقد شود و به هزار والذاریات توانست بفهماندم که آمده پیِ مدارکِ هویتیِ پسرش که توی هوی العظیم شهید شده و تا من آمدم بگویم که شغل و دفتر و دستک ما (متأسفانه!) هیچ ربطی به شهید و …