شهیدانه

کتاب نامه

– – – – – – اشتباه می‌کنید! من زنده‌ام کتاب علی شرفخانلو + و دَرضیه؛ شهید علی شرفخانلو به روایت مادر + بیست و هشتمین نمایش‌گاه بین‌الملی کتاب تهران غرفه‌ی انتشارات روایت فتح راهرو ۲۲ غرفه ۲۴

شهیدانه

گفت: چطور است که وقتی پای کار خودشان در میان است و خودشان میل‌شان به انجام و سرانجام کاری هست، بلدند ابر و باد و مه و خورشید و فلک را به تسخیر خودشان بیاورند و کارشان را درست سرِ وقتی که خودشان خواسته‌اند ردیف کنند و دیگر این‌همه جلز و ولز نمی‌خواهد و به …

عیدانه فراوان باد

برای من که پدری چون تو دارم -حی و حاضر و ظاهر و شاهد- نه ام‌روز که هر روز و همیشه روز، روز توست؛ روز پدر. روزت مبارک. حواست از ان بهشتی که سال‌هاست ساکنِ آنی، بیش‌تر و پیش‌تر به من، به ما، به همه‌ی ما که مانده‌ایم باشد. یا علی

شبیه شکل تو

از من اصرار بود و از او انکار. اصرار داشتم بدانم بعد از آن‌که مصطفا شهید شد، با او ارتباط دارد یا نه. و می‌دانستم که هنوز بعد این‌همه سال که از روزهای سختِ کربلای پنج گذشته، او با مصطفای شهید مرتبط است و خط و خبرِ هم را دارند. و هی از من اصرار …

حلقه وصل

و از قضای روزگار، رونمائی از کتابی که قهرمانش تو هستی درست باید مصادف می‌شد با روزی که پیکرت به شهر برگشت و روی دست‌های مردم تا آسمان تشییع شد و خاک این شهر، تا ابد لایق و مفتخر در آغوش کشیدنت… . و درستش هم هم‌این بود؛ کتابی که روز شهادتت منتشر شده، باید …

رُقعه‌ی دعوت

به فضل پروردگار، همت دوستان “خانه دانش و فرهنگ زریاب” باعث شده که ام‌روز عصر برنامه‌ای تحت عنوان نقد و بررسی کتاب “اشتباه می‌کنید! من زنده‌ام” و رونمائی از کتاب “دَرضیه” که هر دو در باب حیات طیبه‌ی شهید عزیزمان، علی آقای شرفخانلو به زیور چاپ آراسته شده‌اند، در محل کتاب‌خانه‌ی سازمان تبلیغات اسلامی خوی …

شهید به روایت مادر

به مدد لطف بی‌بی دوعالم حضرت زهرای اطهر – سلام الله علیها – و در تقارن با روز بزرگ‌داشت و تکریم مقام مادر و نیز سی و دومین سال‌گرد شهادت شهیدمان علی آقای شرفخانلو – که رضوان خدا بر او بیش باد- کتاب دَرضیه (شهید علی شرفخانلو به روایت مادر) منتشر شد. از دوستان مخلص …

به نام تولد؛ به نام پدر

بین سی‌صد و شصت و پنج روزِ سال‌‌های تند و تند بعد از تو آمدند و رفتند، بیست و دو روز گذشته از بهار بر من سخت‌تر می‌گذرد. اصلن همیشه‌ی این سی و دو بهارِ بعد از تو، صفحات سررسید روی میزم که می‌رسد به بیست و دوی فروردین دلم یک طور دیگری می‌تپد. بهار …

پیروزی نهائی؛ جمهوری اسلامی

معتقدم نعمت تنفس در اتمسفر جمهوری اسلامی، موهبت بزرگیست ثمره‌ی خون‌هائی که پای آرمان‌ها ریخت و ضامن دوام آن‌ها شد. و معتقدم شکر این عطیه‌ی کبیر و این هدیه‌ی گران، نیست مگر تلاش و تلاش و تلاش و نایستادن و نومید نشدن و ساختن و آباد کردن. و معتقدم فردای قیامت باید پاسخ داشته داشیم …

بهار بی تو

بهار بهانه‌ی بی‌تو شدن بود برای من. بهار با همه‌ی بَهجتی که دارد، با همه‌ی شکوفه‌های یاس و گیلاس، با همه‌ی جوانه‌های رُسته بر سر شاخسارها، با همه‌ی طراوت‌هائی که می‌آورد و می‌آفریند، تلخ روزهائی دارد که مدام تهِ دلم را خالی کنند که؛ هنوز از راه نرسیده، تو را از من خواهد گرفت… . …