شهیدانه

روز پاسدار

و مفتخرم به پدری که پاسدار بود. و به لباسی که مفتخر به پوشیدنش بود. و به خونش که به گواهی عهدی که با امامِ شهیدش بسته بود، روی لباس سبز پاسداری‌اش ریخت. و به راهش که مستقیم می‌خورد به بهشت. و یقین دارم که خدا، آن بالا بالاها، هوای پاسداران انقلاب خمینی را یک …

نشان از بی‌نشان

وقتی در قحطی گرمای نگاهِ چشم در چشم با تو، در ناامیدیِ محض، وقتی دیدمت نشسته پشت رحل، به ادب، چار زانو مقابل کتاب کریم، مشغول فراز و فرود صوت با لحنی خوش که نمی‌دانم چرا آن‌همه به گوشم آشنا بود، خواستم روایتت – روایتش – کنم و نخواستی و نشد. و حیف از آن …

نشان از بی‌نشان

تو را در قابِ دیده داشتن، هیچ بار سهم تماشای دیدگانم نبوده. تو را ندیده‌ام و تو را ندیدن همیشه‌ی خدا داغ بزرگی بوده بر دلم و دلم خوش بوده به دیدار چند عکس تکی و جمعی که تو درآن‌ها بوده‌ای، بی‌آنکه صدایت را شنیده باشم و تصویر متحرکی از تو – شده به قدر …

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم!

با این‌که دیگر سال‌هاست پوتین پا نمی‌کند، هنوز روی کفش‌هایش یک لایه‌ی نازک از خاک و خل را دارد. در شصت سالگی، وقتی که وقت پارک گردی و قدم زدنِ عصرانه و خواندنِ صفحه‌ی حوادثِ روزنامه‌هایش است، جای همه‌ی ترفندهای هم‌سن و سال‌هایش برای گذر زمان، وقت کم می‌آورد. هر بار که در این‌سال‌ها دیدمش، …

آزادی

قسم به قطره قطره‌ی خونی که پای درخت آزادی ریختیم به تک به تک سروهای رها که شکستند در راه دوباره به دست آوردن خرم‌شهر به قدم‌هائی که با وضو پا به خونین‌شهر گذاشتند و مسجد جامع را دوباره دیدند؛ یک روز دوباره قدس را به آغوش اسلام برمی‌گردانیم و در اقصی نمازِ شکرِ پیروزی …

در بوستانِ همیشه سبزِ کتاب

الغرض در گرماگرمِ بازدیدتان از نمایش‌گاهِ پر حاشیه‌ی بیست‌وهفتم، سر به غرفه‌ی سوره‌ی مهر نزده از شبستان بیرون نیائید و خورجینِ کتاب‌هاتان را خالی از ادبیاتِ داستانیِ دفاعِ مقدس مگذارید. دیدار غرفه‌ی موعود عصر، مرکز حفظ و نشر آثار حضرت آقا، نیستان، نشر مرکز، بنیاد ادبیات داستانی ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کتاب دانشجوئی، کتاب‌های …

استاد

تو با حرف‎‌های آمیخته به مثال و تعابیر قریب به ذهن، تشویش را از ذهن جست‌وجوگر نوجوانانه و پر از پرسش من زدودی. و یادم دادی فکر باید از مجرای دین عبور کند و آموختی‌ام که چراغ دین خاموش نمی‌شود و دین به رنگِ کهنه‌گی درنمی‌آید و اسلام، اعلای همه‌ی فکرها و ایده‌های نو و …

آرمـــــــان‌شهر

رجعت شهیدان، “اگر” نیست! “حتم” است. شهید، شهادت را برگزید تا نهال دین سیرآب شود و روزِ نوروزی که صاحب دین برگردد، عدل خداوندی اقتضا دارد که کمک حالِ امامِ موعود، مردانی آزموده و امتحان پس داده باشند. امروز شهر ما با آن‌چه آن‌ها گذاشتند و رفتند، توفیر زیادی کرده است. آن روزها، این‌همه علم …

حلول

پا به ماه بود که تمام دل‌تنگی‌اش را جمع کرد در دست‌های لرزانش و قرآن را دو دستی گرفت بالای سر مردش که خم شده بود بند پوتین‌هایش را محکم کند و از زیر قرآن رد شود و بدو برود سر قرار. و محمدش را آخرین بار از پشت پرده‌ی نازک اشکی دید که هر …

رد پا

رفاقتی که میان گذاشته‌ای چنان پررنگ هست که هنوز بعد سی و یک سال از آن روز بهاری که رفتی و دل دوستانت بردی، هنوز و همیشه در یادشان باشی و بمانی و رفتنت را با روز و ماهش بیاد داشته باشند و مرا شرمنده‌ی لطفی کنند که رد پای صفائی که در رفاقتت بود …