حساب که میکنم، غیر اینکه در دل دوست به هر شیوه که ممکن است رهی باید بجویم – و غیر این چارهای برای خوش عاقبتی نیست- نمییابم و هر راه دیگری جز این، به بیراهه میرود. الغرض، در این شبهای آسمانی که فاصلهی عرش و فرش به قدر یک قطره اشک است و یک آهِ …
یکسالِ قمری از قدر قبلی میگذرد. کاش حواسمان بود به نعماتی که قدر قبلی مقدرمان کرد و اهلش نبودیم… کاش کریم باز به کرمش کلهم اجمعین معاصی ما را ندید میگرفت، آنسان که؛ شتر دیدی ندیدی! کاش سهم امسالِ ما از موهبت شبهای پر از اسرار قدر، دانائی باشد و نه دارائی دنیا و ما …
من کار به ترکیبِ دولتِ آینده ندارم. کار به سهمخواهی و باجخواهی و خط بندی و تعیین و کشف اینکه رئیسجمهور ِ منتخب، با اصحاب اصلاح است یا نه و چهقدر معتدل است و آیا امروز اعتدال به درد انقلاب میخورد یا نه، ندارم! کار ندارم که وزیر نفت از کارگزاران خواهد بود و یا …
یک عمر اگر روزه بگیریم و بگیرید و بگیرند؛ همتا نشود با عطشِ خشکِ دهانِ علـــــــیاصغر…
دوستان مطلع باشند که؛ در فقرهی معرفی کتابی که در خصوص پدر آسمانیام نوشتهام دیشب برنامهای در پارک موزه دفاع مقدس ساخته و پخش شد و امروز – سهشنبه- ساعت پنج و بیست دقیقهی بعد از ظهر، بخشی از آن از شبکهی اول سیما در لابهلای برنامهی شبهای شیدائی پخش خوهد شد. والله المستعان.
رفقایت که جا ماندهاند، هر کدام پرت شدهاند به یک طرفِ دایرهی زندگی و دچار دور ِ باطلی به اسمِ تجارت و درآمد و پول و شهرت که تنها دستآوردِ ماندنشان شده. اینروزها آدمهائی را میبینم که روزگاری نزدیکترین آدمها به تو بودهاند و امروز هیچ صنمی با تو نمیتوانند داشت! همآن بهتر که نماندی …
یادت مانده آن تیرماهِ داغ را که بردمت سر ِ مزار ِ شهدای هفتمِ تیر و “صد دقیقه تا بهشت” را برایت خریدم؟ یادت مانده یک شبه تمام کتاب را خواندی و برش گرداندی که من هم بینصیب نمانم و هر بار که در لابهلای کتابهایم چشمم میخورد به آن، یاد تو میافتم و خنکای …
بعد از اینکه هر رَطب و یابسی را بهکار انداخت که مگر نظرم برای مذاکره و جلبِ نظر ِ استادش جلب کند و طرفی از هیچکدام از راههائی که آزمود، نبست، در آمد که نیتش خیر است و تهِ کار منتهیست به هدفی فرهنگی و اجتماعی و شما – من – که با این سر …
روزی فراموش نشدنی در تاریخ خوی (گفتاری از برادر عزیزم، دکتر علیرضا مقدم- منتشر شده در صفحهی اجتماعی ایشان) سوم تیرماه سالروز حمله ارامنه به شهر خوی و دفاع مردم بیپناه شهر از آن در تاریخ سوم تیرماه ۱۲۹۷ شمسی است. به پاس گرامیداشت یاد و خاطره شهیدان آنروزها، بخشهایی از نوشتهای را که سالها …
با خودم فکر میکنم حالا؛ کسی که تا دیروز و پریروز، هر از چند روزی وقتی بهمان زنگ میزد، روی صفحهی نمایشِ تلفن اسمش میافتاد: “ابراهیمی، محمد” را چهطور مِن بعد باور کنیم که نیست و “شهـــید” است؟ و دیگر اسمش روی صفحهی نمایشِ تلفنمان نمیافتد؟ با خودم فکر میکنم حالا؛ محمدمان چه داد که …