پرسیدم: تو هم عین من، وقتی اهتراز پرچممان را میبینی و بادی را که میوزد در زیر و برش و رقص میاندازد در جان غرور سه رنگ و خوش رنگمان، خوش خوشانت میشود و محو تماشا و غرور و ابهت میشوی؟ خیره به پرچم سترگِ افراشته در مقابل گنبد نقرهای مرقد امام، گفت: آره. ولی …
یوسُفِ اسلامبولی، مردِ مؤقرِ میانسالِ توریست که کاغذ راهنما به دست، ایستاده بود مقابل عمارت مُعظمِ جهاننمای سر خیابان طیب و به گمان تاریخی توریستی بودن آنجا سر و ته و بر و روی عمارت را دید میزد، به ترکیِ مخلوط با واژگانِ نیم فارسی از منِ در حالِ گذر خواست که عبارتِ شکسته نستعلیقِ …
موهای یک دست سفید سر و ریشش داد میزد که شیرین، شصت و پنج را دارد. خودش اما گفت که سیوهشتی است و ۵۳ سال بیشتر ندارد. از هر زاویهای که نگاهش کردم شبیه سیوهشتیها نبود که نبود. میگفت سال شصت و دو اول بار حاجی شده و راه نرفتهای ندارد الا حسرتی که دیگر …
کلهی سحر، وقتی خراب خواب بودم، به تیک تیک هشدار دریافت اس ام اسی از خواب پریدم. سابقه نداشت هیچ دوست و رفیق و بانک و موسسهای، قبل اذان صبح پیامک بفرستد… دل ناگران، با چشمهای خمار خواب و نیم باز، خواندم که نوشته: «لحظاتی دیگر، رمز “یا فاطمه الزهرا”ی عملیات کربلای پنج از بیسیم …
نرگس طلبد شیوهی چشم تو، زهی چشم! مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست — از بهر خدا زلف مپیرای که ما را شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست… — تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست؟ — چون چشم تو دل میبرد …
هر پرده از آمدن مرد موعود تماشا دارد خاصه آن جلوهاش که جلودار سپاهی شده باشد با صفوفی به هم فشرده از خیل خونین جامهگانِ شهید، به انتقام خون هنوز جوشان در صحرای پر بلای کربلا و شمشیر از نیام کشد و خود را به نام نامی جد شهیدش به عالم بنمایاند… کاش زودتر بیاید …
درست در همان قواره و همان هیبت و همان صدا؛ حیف که وقتی بیدار شدم متوجهام کردی و وقتی آمدنت را فهمیدم که رفته بودی…
برای من که در به در دنبال نشانهام، حُسن ختامِ کار نیمه تمامی که از سال فتنه آغاز شده بود و به روز سیزدهم رجبِ امسال، همتِ اتمامش روزیام شد، هیچ پایانی خوشتر از نهم دی نمیتوانست باشد. باشد که همه روز و همه سال و همه جا از بلا و ابتلا به سلامت عبورمان …
و فیالحال فقط این آیه از لبم میتراود که: ذلِکَ وَ مَن یُعَظِّم شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِن تَقوَى القُلوب + که یعنی بزرگداشت تو تقوای قلب است و باعث پاکی و ضامن صاف ماندنش. باشد که همیشه باشی و به بودنت، دل و دین و عقل و هوشم، اهل تقوا و خدا و خداترسی شوند…
پسرک با چشمهای پر از اشک که یک تکان اضافه کافی بود، بسُراندشان روی گونههای سرخش، نشسته بود جلویم و از نصف شب مزار رفتنهایش میگفت و میگفت راضی است دو دست و دو پایش نباشند و به عوضش یک بار و مؤکدا فقط همین یک بار برود در آغوش پدری که فقط او را …
