یک پراید داغان است و یک شهر پر از خیابانهای پر چاله چوله و یک رحیم که از خروسخوانِ صبح مینشیند پشت رول پراید کاربراتوریِ ۸۲ و تا حوالی نصف شب، درگیر دنده و کلاچ و راهنما و ترافیک و مسافر است. رانندهی آژانسی که گاهی حتی نهارش را هم پشت فرمان ماشینش میخورد و …
Month: بهمن ۱۳۹۱
هر روز که میگذرد، سوی چشمانِ مردش کم و کمتر میشود. زن که زیر فشار زندهگی و ادارهی معاش شوهرِ کم بینا و سه پسر خردسالِ قد و نیمقد دارد طاقت از کف میدهد و شب و روز چکمه به پا و دستکش به دست، مشغول رُفتن و سُفتنِ در و دیوار و فرش و …
از حبس و نزاعِ جمعی بگیر تا شرارت و چاقوکشی و کفتربازی. ملغمهی کامل خلافهای سنگین با سیبیلی که میگفت آنروزها تا بناگوشش کشیده میشد. بعد یک عمر علافی و سربههوائی و زندان و نزاع و دعوا و مرافعه، وقتی ننهی خدا بیامرزش، چاره را در پایبند کردنش به زن و زندگی دیده و آستینِ …
شبهای جمعه، همهی بچههای خوابگاه برمیگشتند شهرستان و یک ساختمان چهارواحدهی دراندشت میماند و او. غروب که میشد، برای خالی نبودن عریضه و برای دلِ خودش شروع میکرد به شُستن و رُفتن و جمع و جور کردن اتاق و آشپزخانهای که سالی به دوازده ماه کثیف بود و شتر با بارش در آن گم میشد! …
با قناعت از همان مستمریِ بخور و نمیری که آب باریکهایست برای گذران زندگی چند سر عائله و رتق و فتق امور جاری، هنوز بعدِ اینهمه سال که از جنگ گذشته و کمکم یاد شبهای جمعه و زیارت شهدا و تجدید دیدارها از یاد خیلیهامان رفته، سالی یکی دو نوبت به قصد قربت و برای …
در جواب جوانکِ مشتری کت و شلوارِ نونوار پوش که معلوم بود تازه زن گرفته و در به در دنبال جور کردن سور و ساط عروسی و اسباب تشکیل سقفِ مشترک و جلوس در ظل آن است، دست برد به جیب بغل کتِ مندرسش و با تحکم دفترچهی اقساط مؤسسهی خیریهی اسلامی را در آورد …
در خلوتیِ صبح، قبل از آنکه میدان پرِ آدم و ماشین و ارابه و میوه فروش و علاف شود، تاکسی زهوار درفتهاش را نگه داشته بود مقابل مسجد در گوشهای از میدان و با نایلونی پر از ارزن رفته بود روی تپه مانند وسط میدان که قدیمتر مجمسهی آهوئی بالایش کاشته بودند. با وسواس کارتنِ …
یکهو وسط حرفهای کاملن بیربطی که نه به جنگ راه داشت و نه به یهود و اشغالگری ختم میشد، در آمد که زندهام فقط به عشق نبرد با یهود و ریختن خون پلیدترین قوم تاریخ و زدودن ننگ اسرائیل از صفحهی جغرافیا و صحنهی جهان +. و گفت این تنها آرزوئی است که حسرت برآورده …
اما تو که بر دامنهی آتشفشان منزل گرفتهای؛ باید بدانی که چگونه میتوان زیر فوران آتش زیست!؟ ما را خداوند برای زیستنی چنین به زمین آورده است، چرا که مرغ عشق ققنوس است که در آتش میزید نه آنکه رنگین کمان بپوشد و در بوستانهای عافیت، شکّر میخورد و شکّرشکنی میکند. مگر سوخته دلی و …
حضرات روسای محترم و قدرتمند قوا در معرکهای که راه انداختهاید و هر کدام ساز خود میزنید و حیا را خوردهاید و آبرو را قی کردهاید و فارغ از هزار و یک درد و مشکل و گره مردمی که ولیِّ نعمت مقام شمایند و خلعت ریاست را به قامت جنابتان دوختهاند، مچ در مچِ هم، …
