هنوز بعد سی و سه سال از دمیدهشدن نفخهی صور رستاخیز فتح و آغاز بعثت دیگر بارهی انسان و شروع جنگی نابرابر و ناخواسته غربت غیورانی که غیرت از اشعه نگاهشان میبارید و سر و جان در آستان جانان بردند و پایمردیشان به افسانهها پردهی حقیقت پوشاند و به ما، جامهی عزت و سر فرازی …
حاج میرمحمدعلی ناصحی اسطورهای بود که زندگیاش در دو چیز خلاصه بود: عقیده و جهاد – – – به سبب حق استادیای که او بر ضمهی پدرم داشت و قرآنی که به او آموختهبود و راه حقی که به او نشان دادهبود و تربیتی که او را کردهبود و هزار هزار بذر حسنه و خیر …
مگر میشود برای کاری که صفر تا صدش دلی است و برای دل است و جزء به جزءش از دل برآمده قیمت گذاشت؟ یا روی دستمزدش چانه زد؟ یا روی کم و زیادی درصد متعلقش به تو اما و اگر و شاید و باید آورد؟ گیریم که آن پزشک در فلان دهکوره دور افتاده خراسان …
هر کس هر جا و هر وقت که یاد تو بیفتد اول از زیبائی چشمهایت میگوید و فرحی که در چهرهی همیشه خندان تو دیده! نمیدانم چرا بعد اینهمه سال، رسوب آن نگاه پر از شوق و آن چهرهی پر از شادی مانده در دل کسانی که تا نسبت من و تو را کشف میکنند، …
دیلیم دَه خوش پیام اولا/شعار خاص و عام اولا/دئه حجتون تمام اولا شهید لره سلام اولا بدن یاتوب مزاریده/روان حضور یاریده/حریم کردگاریده شهید لره سلام اولا او عارفان با وضو/حسینیان سرخ رو/بیزه وئروبله آبرو شهید لره سلام اولا تؤکولدی جبههلرده قان/شریعت اولدی جاودان/بویوردی صاحب الزمان شهید لره سلام اولا جهاد و همت ائتدیله/خوش استقامت ائتدیله/حسینه …
بسم رب الشهداء و الصدیقین. والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا + گفتهاند از تو بگویم. از تو! از تو که به وسعت دریائی و من باید با از توگفتن، بحری را در کوزه کنم و این ناشدنیترین کار عالم و شیرینترین رویای من است… بگذار اول از یادت بگویم. یادت هست آن روزی که جنگ …
یقین دارم؛ ثواب و برکت بوسه بر دست و بازوی شیرمردی سبزپوش در قوارهی |علی آقای فضلی| کم از دیدار و مصاحبت با شهیدان ندارد. و دیروز، وقتی دست مردانهاش دستانم را به گرمی فشرد، شوری در جانم افکند که حس شیرین شهود شهادت تا عمق جانم دوید… خدا نگهت دارد برای ما سردار!
گولی ساجدیم دووارا بولبول اونو سووارا یازی سنله یازلادیم قیشی قالدیم آوارا…
خواستهاند که از او و دربارهی او، به قدر یک ربع از ساعت حرف بزنم. خواستهاند بگویم از اسطورهای که سر تا سر وجودم از اوست و اوست که تکتاز و ترکتاز، هر سو که بخواهد عنان دلم را میبرد… من اما این چند روز که دلمشغول چیدن و راست و ریست کردن متن حرفهائیم …
آخرین پدیدههای هنری در غرب، آپارت و پاپارت هستند. خودشان این اسمها را گذاشتهاند. آپارت از اُپتیک است، یعنی اُپتیک آرت و فقط به بازیهای بصری ختم میشود؛ بازیهای چشم، آنهم فقط در حد فیزیک چشم، در حد قوهی باصری ظاهری ما و مشخصاتی که دارد. یعنی با توجه به مشخصات فیزیکی چشم، بازیهای بصری …
