شهیدانه

رساله ی رضایت-فصل دیگری از روزمره های یک مدیر روزمره

بالادستی ما مردی است مدیر و مدبر و کارآزموده و البته مهم تر از همه ی این حُسن ها، دوستِ بابا! و به عبارتی رفیق گرمابه و گلستان ایام مسئولیت بابا در تدارکات لشکر ۳۱ عاشورا… و تو انگار کن برادرش. نمی خواهم از لطفی بگویم که به ما داشته و دارد. که اگر کم …

شکافتن، شکفتن و شکوفه

بهاران از کجاست که روح روییدن و سبز شدن ناگاه، در تن خاک مرده پیدا می‌آید؟ و از کجاست که روح شکفتن، ناگاه از تن چوب خشک، چندین برگ‌های سبز و شکوفه های سفید و آبی و زرد و سرخ برمی‌آورد؟ بهاران رازدار رستاخیز پس از مرگ است و قبرستان‌ها مزارعی هستند که در آنها …

خاطرات

بدم می آید! بدم می آید از روزهای اول سال. از تعطیلی چند روزه ای که تهران نشینان را برمیگرداند شهرستان و قاطی آنها “سرداران دمپائی پوش” هم نزول اجلال می کنند به شهر آبا و اجدادی که طبق قرار نانوشته ی هرسال، جمع شوند در مسجد قدیمی ای که پاتوق مشترک نسل ما و …

از یار آشنا سخن آشنا

از بین این همه آدم که پیام کوتاه تبریک نوشتند و فرستاندند و یا پیام های تبریکی که برایشان رسیده بود را فوروارد کردند و یا تماس تبریک گرفتند و یا دیدیم هم را و تبریکات معمول را بلغور کردیم! تماس حاج اسماعیل عیدم را مبارک کرد… شیر ِ پیری که رفیق تـــو بود و …

سال کجا نو می شود غیر این جا؟

پیرزن قاب عکس خاک گرفته ی پسرش را آن طور که تو انگار کن شهید را بغل کرده باشد، چسبانده بود روی سینه اش و می گفت: سیدرضا! مادر به فدای چشم هایت… من که جای دیگری ندارم بروم، تصدقت! اصلا توی همه ی این سال ها یادت می آید جای دیگری سال ام را …

شهید داده ایم!(فصلی دیگر از روزمره های یک مدیر روزمره)

آخرهای هر سال شمسی، پر ترافیک ترین روزهای هر مجموعه ی مالی و اقتصادی ست. جمع دخل و خرج و تسویه ی داده ها و ستانده های یکساله از یک طرف و پرداخت های پر و پیمان ویژه ی آخر سال به عوامل و دقت در محاسبه ی ارقام که گاه تا اعشار دهم و …

قصه همان است تا بودست!

داستان بعضی دلتنگی ها انگار تمامی ندارد با نوشتن و خواندن و حسرت خوردن نه که تمام نمی شود که تازه تر هم می شود… قصه همان است که بودست! درست که شلمچه و فکه و ابوقَریب و چزابه و اروند و بازی دراز و حاج عمران و کانی مانگا، هر کدام مثنوی هفتاد من …