نوستالوژی

مینیاتور

راه‌پیمائیِ دی‌روز، نسخه‌ی کوچک و شبیهی بود به جمعِ میلیونی پیاده‌گانِ زائرِ اربعینِ سیدالشهدا و دی‌روز بعد یکی دو ماه، خاطره‌ی خوب صدای قدم‌های محکم و متراکم برایم زنده شد و برای همراهانی که راه‌پیمائی اربعین را نبودند توانستم شرح کوچکی از شوری که بود را تصویر کنم… .

کــــــــــــوچ

مرگ، ناگهانی‌ترین اتفاق عالم است و خبرش ناگهانی‌تر و حیرت‌بارتر. این‌که اول صبح، آفتاب نزده، بشنوی کسی که هم‌این دی‌روز داشت راست راست جلوی چشمت رژه می‌رفت، افتاده و مُرده و حالا نعشش زیر دستِ مرده شور دارد تغسیل و تکفین می‌شود، کمِ کمش ممکن‌ترین اتفاق زندگیت را در نظرت مجسم می‌کند و می‌فهماندت که …

خوش آمدید

شهرداری هر شهری در هر نقطه از دنیا، در اولین قدمی که داخل محدوده‌اش می‌گذاری تابلوئی علم کرده که به میهمانان خوش آمد می‌گوید و به عمرم، هیچ «خوش آمدید»ی به قدر خیر مقدمی که در ده دوازده کیلومتری حرم و ابتدای محدوده‌ی شهر کربلا زده بودند به جانم ننشست. و تو انگار کن خستگی …

نذر چشمان مشتاقِ اشک‌بارِ همسر شهیدی که هنوز منتظرست…

“در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می‌رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست — می‌نشینی روبه‌ویم، خستگی در می‌کنی چای می‌ریزم برایت، توی فنجانی که نیست — بازمی خندی و می‌پرسی که حالت بهتر است؟! باز می‌خندم که خیلی، گرچه می‌دانی که نیست — شعر می‌خوانم برایت، واژه‌ها گل می‌کنند یاس …

چ

چ را دیدم. در بعدازظهری پائیزی که خوردن یک لیوان چای داغ و لم دادن جلوی تله‌ویزیون حال اساسی دارد. منتظر دیدار چمرانی بودم با نگاهی نافذ و کاریزما که مثل آن‌چه از او خوانده بودیم، شب به شب کارنامه‌ی روزی که سپری کرده بود را می‌نوشت روی کاغذ و وقتی در گرماگرم جنگ خیز …

عید قربان

در هوای گرم حجاز، با لیاس احرام که بیش‌تر شکل حوله است تا لباس و در تمام ساعاتی که در تنت نشسته، خیس عرق است و سنگین و ناهم‌طراز، وقتی که خوابیده‌ای در دشت بی انتهای مشعر و خواب که چه عرض کنم، چرتی تا که شب را به سحر ببندی و همه‌ی چهار پنج …

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم!

با این‌که دیگر سال‌هاست پوتین پا نمی‌کند، هنوز روی کفش‌هایش یک لایه‌ی نازک از خاک و خل را دارد. در شصت سالگی، وقتی که وقت پارک گردی و قدم زدنِ عصرانه و خواندنِ صفحه‌ی حوادثِ روزنامه‌هایش است، جای همه‌ی ترفندهای هم‌سن و سال‌هایش برای گذر زمان، وقت کم می‌آورد. هر بار که در این‌سال‌ها دیدمش، …

در بوستانِ همیشه سبزِ کتاب

الغرض در گرماگرمِ بازدیدتان از نمایش‌گاهِ پر حاشیه‌ی بیست‌وهفتم، سر به غرفه‌ی سوره‌ی مهر نزده از شبستان بیرون نیائید و خورجینِ کتاب‌هاتان را خالی از ادبیاتِ داستانیِ دفاعِ مقدس مگذارید. دیدار غرفه‌ی موعود عصر، مرکز حفظ و نشر آثار حضرت آقا، نیستان، نشر مرکز، بنیاد ادبیات داستانی ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کتاب دانشجوئی، کتاب‌های …