روزمره‌ها

از خدا حیا نمی‌کنیم؟

آن‌قدر که روی لابی‌ها و لابی‌گرهای ریز و درشت و کاربلد و کار نابلد حساب می‌کنیم و کرده‌ایم، روی تأثیر اراده‌ی خدا و قدرتِ بلامنازع و بلاشریکی که دارد حساب نمی‌کنیم و نکرده‌ایم و شرک از این بالاتر که در عالَم، مؤثری غیر خدا را مؤثر بدانیم و روی تأثیرش و برای تأثیرش لابی کنیم؟ …

اسفندگان

اسفند نهایتِ انتظارِ درختانِ لُخت و عور است از ستمِ برگ‌ریزان و یخ‌بندان و سرما و سوز با هزار هزار شاخه‌ی دست به آسمان آویخته و در انتظار و مهیای بهار و جوانه و نو شدن و رُستن و زندگی از نو آغازیدن… اسفند یعنی زمستان رفتنی شده و بهار با چند هزار جلوه آمدنی… …

بنده‌ی آنی که در بند آنی!

برای مردمی که در بندِ بندهای آئین‌نامه‌های افزایشی و کاهشی درآمد و سود سپرده و نرخ تنزیل و محاسبه‌ی ارزش افزوده‌اند، افزایشی اتفاق نخواهد افتاد الا فزونیِ مقدار حرص و آز و طمع و دست نیافتن به آرامشی که در پس فراغت از دنیا و ما فیها نهفته است! این قاعده، در مورد آن‌ها که …

لَئِن شَکَرتم لاَزیدّنَّکُم

و خدا را شاکریم بابت ثانیه به ثانیه‌ و هر دم و بازدمی که در این سی و پنج سال در اتمسفر مقدس و انقلابیِ جمهوری اسلامی بر ما گذشت و در جانمان رفت که هر نفَسی که فرو می‌رفت مُمِد حیات بود و چون بر می‌آمد؛ مفرّح ذات… . و ز دست و زبانِ …

شوق؛ روایتی دیگر از آدم‌های خوبِ شهر

همه‌ی سهم پیرزن و پاهای از توان افتاده‌اش از راه رفتن، خلاصه شده در شوقی دائمی برای سپری شدن روزهای سرد و یخ زده و آب شدن برف‌ها تا که شبِ جمعه‌ای برسد و او توانِ از خانه بیرون آمدنش باشد و به هزار جان کندن خود را به ایستگاه اتوبوس برساند و برسد سر …

طَلَعَ البَدرُ علینا… وَجَب الشُکرُ علینا

در تقویم اتفاقاتِ شیرینِ بزرگِ فراموش ناشدنی ام‌روز یکی از بزرگ‌ترین و به‌ترین اتفاقات عالم به نام نامی عشق، حادث شد… . برغم مدعیانی که منع عشق کنند جمال چهره‌ی تو، حجتِ موجهِ ماست!

تقابل؛ روایت دیگری از روزمرگی‌های یک مدیر روزمره

آموخته‌هایم از تدبیر امور می‌گویند که؛ اولن. بحران گذراست و مرد آن است که کشاکش بلا، سنگ زیرین آسیاب باشد و نه و سنگِ روئین. دومن. این هجمه‌های نوعن به دور از مردی و جوان‌مردی، نشانِ ضعفِ حریفِ ذلیل است و لاغیر. سومن. مقابله‌ی به مثل، یعنی افتادن در چاهِ وِیلی که حریفِ کم مایه …

آدم‌های خوبِ شهر…

جوان بود و هیچ گمان نمی‌بردم که کاسبی به جوانی او، حساس به حسابِ ترازو و کم و زیادی پاره‌سنگش باشد. هیچ ظاهر متفاوتی از باقی کسبه و اهل بازار هم نداشت. بار اولی هم بود که از مغازه‌ی کم عرض و کوچکش خرید می‌کردم. دنبال سبزی نعنا بودم و او با گشاده‌روئی و بی‌آنکه …

مگر امت بمیرد؛ علی تنها بماند!

چشم فتنه را امیرِ قوم با دستِ نسلی درآورد که نه آزمون جنگ را دیده بودند و نه تجربه‌ی حضور در میدانِ انقلابِ پنجاه و هفت را. آتش فنته را دستانِ نوجوان و جوانی خاموش کرد که به دم مسیحائی امیر قافله‌ی صبر و بصیرت، تعلیم دین‌داری و ولایت‌مداری دیده بود و ثابت کرد: اگر …

یادگرفتنی‌ها

یاد گرفتیم که؛ برای گشودن گرهی که می‌شود با دست بازش کرد، نیازی به پای کار آوردن دندان نیست. یعنی؛ وقتی حرفی در شعاعی بیش از حد لازمش گسترده شود، تعداد نظرات و اِعمال سلیقه‌ها و انتظار افراد به شنیدن و عمل کردن به توصیه‌های نوعا خیرخواهانه، مساوی می‌شود با تعداد آن‌هائی که در جریان …