از تو گفت و از کلاسی که معلمش تو بودی و به جای میز و نیمکت، پیت حلبی داشت و به جای بخاری، هیمهی هیزم و طشتی آهنی که هیزمها را درش روشن میکردید… و از قواعدِ تجوید که به شعرشان کشیده بودی و قانون ادغام و اخفاء و اظهار و حروف یرملون را با …
سرمای سخت امسال بیسابقه است. و اگر نه بیسابقه، کم سابقه است. کسی یادش نیست و اگر هست، انگشتشمارند آنها که در خاطرشان مانده؛ کـِی نشانگر دمای زیر صفر را در حوالی منفیِ سی درجه دیدهاند؟ شاید این سختیِ سرما، طاقت از مردم گرفته که به ریز و درشت و راست و ناراست اوضاع شهر …
صبحِ یک روزِ برفی در دلِ قبرستانِ قدیمی و متروکِ شهر خاکِ یخ زدهی بالای تپهی مُشرِف بر شهر را شکافتند تا بندهای بندگانِ خوبِ خدا را به آن بسپارند؛ درست پشتِ سرِ شوهرش که بیست سی سالِ پیش ریقِ رحمت سر کشیده بود پیرزنی که از همهی وجود مهربان و کاریاش، مشتی استخوان مانده …
و یلدا یعنی؛ نهایتِ زورِ یک پائیزِ پر از خزان و کوتاهیِ آفتاب در تابیدنش به اهل زمین و کم فروشیِ ایام در طولِ روز و درازناکی و ترکتازی شبها و چه غم از اینهمه کمی و نقصان که یلدا، بیآنکه بداند و بخواهد، نوید دوبارهی انقلابیست در طبیعت که ثمرهاش فراخی مجدد روزها و …
مولوى مَثلى دارد، من از آن خیلى لذت مىبرم؛ مىگوید: این آبها همهی پلیدیها را پاک مىکند -«یطهر» – نجاست خبثى و نجاست حدثى، هرچه واردش بشود، برطرف مىکند؛ اما این آب براثر آن مراجعات فراوان که همه را تمیز مىکند، خودش کثیف مىشود. خوب، حالا چه کار کنیم؟ آب که کثیف شد، باید چه …
با هر پیامکی که میگوید بخت یارِ فرستندهی پیامک بوده و توفیق تشرفِ اربعینی به آستانِ جانان و شهری در آسمان و پیادهروی نجف تا کربلا نصیب فرستندهی پیامک شده دلم بیشتر گـُر میگیرد… و حسرتِ جانکاهِ دوری از اربعینِ امسالِ سیدالشهداء چنگ در بغضی فرو خوردهام میاندازد. ای زائران کویِ دوست سفرهاتان به خیر …
برای شهردار جدید شهرمان “آقای مهندس محبوب تیزپاز نیاری” که امروز مصادف شد با اولین روز خدمتشان در کسوت شهرداری دیار دلیران و دارالمؤمنین مصفای ایران؛ خـــــــــوی از صمیم قلب آرزوی توفیق میکنیم و دستش را به گرمی برای آبادی و شکوفائی شهر عزیزمان به نهایت صمیمیت میفشاریم. و توفیق از خداست.
دلم قرص میشود قرصتر میشود وقتیکه؛ میروم در خانهی پسری که پدرش فخر شهادت دارد و پسر، تصویر درشتِ همهی افتخار زندگیاش را قاب کرده در عکسی به نام “پـــــدر” و در بهترین زاویهی اتاق میهمانخانهاش جا داده… . این یعنی هنوز به رغم مدعیانی که منع عشق کنند؛ شما بالای سرمان هستید! و آی …
در آن سالِ پیش از فتنه که تازه داشتی جوانه میزدی در رگ و ریشهی ما، برف دیر کرد و دیر کرد و دیر کرد تا دهمِ ماهِ دهم بیاید و برایمان برف بیاورد. برفِ دیر کرده آمد و تو آمدی و ما را با خیالت آغشته کردی و رفتی… . امسال اما دشتِ اولِ …
برای من، همشهریِ داستان از شمارههای اولش که حاصلِ طبعِ جنابِ قزلی بود شروع شد. شمارههائی که نه به صورت ماهیانه و مرتب که به طور دورهای و با پرداخت به آثار قلمیِ یکی از غولهای ادبیات معاصر منتشر میشد. طبعا، بعدها و بعد از انتشار چند شماره و وقفهای که در کار نشرش حاصل …