روزمره‌ها

جای‌گزین؛ روایت دیگری از روزمرگی‌های یک مدیر روزمره

برای نیروی شرکتی، هیچ چیز بدتر از آن نیست که یک‌هو و بی‌هوا و بی هیچ عیب و علتی یک صبح زود بیاید سر کار و با نیروی جای‌گزینِ رسمی‌ای مواجه شود که آفتاب نزده بسط نشسته جلوی اداره و نیشش تا بناگوش باز است و به اتکای رسمی بودنش سینه جلو داده که؛ جل …

صرفا جهت اطلاع!

مردمی هستیم که؛ به دانستنِ صِرف اکتفا می‌کنیم. به دانستن و دست‌رسی داشتن زودتر از عموم به اخباری که قرار است یکی دو ساعت یا یکی دو روز آینده منتشر شود. و از این‌همه تلاش و لابی و حرف‌های درگوشی، صرفا دانستن آن خبر را می‌خواهیم و دیگر هیچ. مثلن این‌روزها که تبِ انتخابِ شهردار …

کلیک‌هاتان پر دوام!

به لطف کلیک‌های مدام و پر مهر و مداوم دوستان دیده و نادیده ام‌روز شماره‌گان بازدید از این‌جا از مرز یک میلیون کلیک گذشت. ممنون لطف و کلیک رنجه‌هائی هستم که می‌فرمائید و خواهید فرمود. باشد که باشید و باشیم… .

هیجان؛ روایت دیگری از روزمره‌های یک مدیر روزمره

آموختی‌ام که؛ حل بحران و رفع معیب و پر کردن کمی و کاستی‌ها قبل از تدبیر و برنامه و ابزار نیازمند خویشتن‌داری و صبر و تصمیم در فضای به دور از تشویش است. ای بسا تصمیم درستی که شتاب‌زدگی و هیجان، ابتر بگذرادش و ناقص‌الخلقه متولدش کند!

املاء؛ روایت دیگری از روزمره‌های یک مدیر روزمره

وای به حالِ مردمی که؛ نماینده‌شان بعد از چهار دور نمایندگی و کلی اندوخته و تجربه و دونده‌گی بین وزارت‌خانه‌ها و دوائر دولتیِ ریز و درشت، از پسِ نوشتنِ بی‌غلط یک نامه‌ی ساده‌ی اداری برنیاید و “سعه‌ی صدر” را “صعه‌ی صدر” بنویسد و جمله‌بندی نامه‌اش چنان افتضاح باشد که کپیِ دست‌خطِ وی دست به دست …

پیش‌درآمدی بر یک فقره کرشمه‌ی خسروانی!

آن اتفاق که اول و آخر و وسط و قبل و بعدش شیرین بود آن اتفاق که حتی وقتی تمام شد شیرینی‌اش تمام نشد آن اتفاق که اتفاقی‌ترین اتفاق عالم بود و من محتاج‌ترین به فضلی که داشت و سرشار بود دارد انگار تکرار می‌شود… ابر و باد و مه و خورشید و فلک انگار …

بگو خب!

بعد از دو ساعت و چهل دقیقه فک‌زنیِ بی‌خود در جلسه‌ای که حضور وی در آن نه لازم بود و نه مفید و هیچ ارتباطی بین دستور جلسه و مسئولیتی که ایشان اشغالش کرده‌اند نبود، و بافتن هزار جور آسمان و ریسمان بی‌ربط و باربط به هم، وقتی بی‌آنکه نتیجه‌ای از گردِ هم آئیِ سه …

اخلاص

گفت: تا خالص نشوی ذوب نمی‌شوی و تا ذوب نشوی در او فنا نخواهی شد. حالا هزاری هم دوره بیفتی که؛ من آنم که رستم بُود پهلوان. گفت: اخلاص هزار نکته‌ی باریک‌تر از مو دارد و نکته‌ی اولش این که؛ مؤثری را جز خدا نشناسی و تأثیر را فقط از ذات قدس او بگیری و …

تو می‌روی به سلامت…

چائی را می‌دانم که چسبید. خودت هم گفتی. – اصولن چایِ تازه دمِ کهنه جوشِ خوش‌رنگ با طعم کاکوتی در استکانِ کمر باریک به من هم می‌چسبد! – طی این سال‌ها ندیده بودم دو استکان پشتِ سر هم چای نوشیده باشی و این اولین نشانه‌ی خوبیِ دیدارِ غیرمترقبه‌ای بود که خواسته بودی قِسمی از خاطره‌ی …