روزمره‌ها

خوابِ شیرینِ بامدادِ رحیل

کار خدا همیشه روی حساب و کتاب است! گیریم تو نفهمی بی‌خوابی نصف شبانه و سحرخیزیِ غیر معمولِ سحرانه از چه روست و به چه کارت خواهد آمد؟ صبرت را که به کمک بگیری، خواهی فهمید خدا ساختار سنگین خواب تو را چرا و برای چه کاری مختل کرده بود و خواهی فهمید این اختلال …

آرامش مهم است یا به در کردن سیزده؟

در کجای کتاب خدا نوشته که روز سیزدهم از بهار را باید! به هر طریق ممکن و غیر ممکن و با دم و دستگاه و اهل و عیال و دوست و آشنا، از شهر بیرون زد و نهار را کوفته‌ی تبریزی خورد و تا شب به شهر برنگشت؟ حیفِ شهرِ خلوت و کوچه پس کوچه‌های …

روز خدا

الهی! تو را بابت لطف بی‌منتهائی که با حلول “جمهوری اسلامی” بر ما و بر دنیا تابیدی، برای ثانیه به ثانیه‌ی لحظه‌هائی که در اتمسفر انقلاب آسمانی امام نفس کشیده‌ایم، برای تک به تک قربانی‌های گل‌گون کفنی که خون‌ و مال و جان و هست و نیست‌شان را پذیرفتی و ملت ما را خلعتِ سعادت …

سمتِ خدا

پس از سه سال و اندی جلوس در سریرِ سلطنتی که میراث هم‌کارانی بود که الآن بازنشته‌اند و ما چند روز و ماه و سال مستأجر آنیم و و عدم تغییر و تحول در چیدمان اتاق و وسایل و اسباب و ملزومات، از روز تحویل تا یومنا هذا، ام‌روز و به بهانه‌ی نو شدن سال …

آدم‌های خوب شهر/ ۱۶

خواندن چشم‌ آدم‌ها، مهارت می‌خواهد! توانی که همه ندارندش. بیش‌تر آن‌ها هم که این موهبت را داشته‌اند، بروزش نمی‌دهند و خیلی کم اتفاق بیفتد که که مثل منی که بیجک‌های فهمش کُند عمل می‌کنند، بفهمد که طرف توان خواندن اسرار نهان چشم‌ها را دارد. این را – توانائی خواندن چشم‌ها – اضافه کنید به دانستن …

صراط الذین انعمت علیهم

می‌اندیشم به فرصت نوئی که خدا با تحویل سال نو تحویل‌ همه‌مان می‌دهد و شرم تمام وجودم را می‌گیرد که در روز حساب، جواب این‌همه سال و این‌همه فرصت را به چه عذر تقصیری باید پس بدهم؟! فکر می‌کنم به رحمتِ بی‌منتهای خداوندی که اگر نمی‌بود و اگر روز نو نمی‌شد و سال در چرخش …

و اِنّها لکبیرهٌ الا علی الخاشِعین!

سفرِ نیم روزه‌ی قاچاقی و مخفی، که زعما اگر بو از آن می‌بردند حسابِ حقیر با حضرات کرام‌الکاتبین بود و داغ و درفش و اخم و گله، وقتی داشت تمام می‌شد و چراغ‌های شهر در انتهاترین نقطه‌‌ی دید داشتند نمایان می‌شدند به نشانه‌ی این‌که کم‌کم داریم می‌رسیم، یادم انداخت یک شکر بزرگ و دائمی به …

بوی بهار می‌رسد…

هوا به طرز مشکوکی بهاری‌ست. بعید است از زمستان، این‌همه دست و دل‌بازی و این‌همه عطر بهارانه که در هوا پاشیده… انگار حتی طاقتِ خودِ زمستان هم از سرما و این‌همه پنجره‌ی بسته طاق شده و پیش پیش روزهایش را نثار بهار و شکوفه و فروردین کرده… قیصر مکرر گفته بود که: بهار آن است …

گفتا غلطی خواجه…

شبِ جمعه‌ی آخر سال است و هرکس از هر گوشه‌ی شهر و ای بسا از هر گوشه‌ی مملکت خودش را می‌رساند به وطن تا آخرین پنج‌شنبه‌ی سال را سر خاک عزیزش برود و به یاد عزیزش باشد و اگر همت و کدبانوئیِ اهل منزل مدد دهد، بعید نیست اجاقی گرم شود و حلوائی خیراتِ روح …

دلت دریاست می‌دانم…

از جوانک شرورِ سیبیلوی گردن کلفتِ آن سال‌ها که زورش به منطق شهردار نچربیده بود و عوضش را شبانه از جانِ شیشه‌های خانه‌ی او در آورده بود، فقط سیبیلش مانده بود و شرمندگیِ آن حمله‌ی شبانه‌ی نابخردانه. کاملن اتفاقی و به اشتباه آمده بود سراغ من و وقتی نیم ساعت یک‌ریز حرف زد و عرض …