وقتی می خواست حالی مان کند که چقدر چشم سفیدیم که جلوی روی خدا خلاف می کنیم، می گفت جماعت! هیچ می دانید که شاهد امروز کژی هاتان قاضیِ فردای کرده هاتان است؟ … علی، عیان می دید و عیان می کرد.
حمد و سپاس را با ستایش تو آغاز می کنم… یقین دارم تو مهربان ترین مهربانانی اگه حرف مهر و محبت باشه… اگه حرف حال گیری باشد تو شدیدترین مجازات ها را می کنی…. صحبت بزرگی پیش بیاد تو از همه بزرگتری،زورت از همه بیشتره…. تو اجازه دادی من صدات کنم،ازت بخوام…پس بشنو…. …………………. تو٬ …
تا اطلاع ثانوی، اتمسفرِ دوزخ هولناک دنیای مادی، پراست از شمیم بهشت. از بوی خوش ربنا. از خنکای اجابت و استجابت … شیطان برون و ابلیس امّاره ی درون را به بند کشیده اند … یار با صد هزار جلوه برون آمده! و تا خدا! فاصله ای نمانده. داس ِ مَهِ نو، مژده ی فصل …
وقت وصل دلم به اقیانوس ژرف و شگَرف چشمهایت به ساعت ماه نو، از کی تا کی است؟ نان پاره زِمن بستان! کاری برای دلم نمی کنی!؟؟ می دانی که! نان باره! نخواهم شد!
تابلوهای راهنمائی و رانندگی هر یک پیام خاصّی دارند. برخی توجّه میدهند و برخی اخطار. برخی دیگر نیز یادآوری کننده و تأکید کنندهاند. تعدادی هم از راننده میخواهند که خود را نسبت به وقوع هرگونه حادثهی احتمالی مجهّز سازد. پیامهای ابرمردی که حکومت کوتاه پنجسالهاش- که همین میتواند درسهای فراوانی برای مدیران نظام اسلامی باشد …
************ اما خدا، « عـــــلی » را آفرید و خانه ی سنگی، آغوش اول و آخرش را روی « او » گشود، تا بنمایاند که سنگ ها هم سینه چاک عشق اند. و قاف، حرف اول قبله است و حرف آخر عشق …
چه فایده دارد؟ چه فایده دارد این همه آرزو بکنیم و تو برآورده نشوی … چه فایده دارد صوم و صلوه رجب و شعبان و ماه کریم، وقتی قنوت اجابتشان به پنجره وصال تو گشوده نمی شود. اصلا ، اگر بیائی، که می آئی، دیگر آرزو به چه دردمان می خورد!؟ ما آرزو را به …
و فرمود: حکمت را هر جا باشد فراگیر که حکمت، گاه در سینه ی منافق بود، پس در سینه اش بجنبد تا برون شود و با هم سان های خود، در سینه ی مومن بیارامد!
نوح و ناخدای کشتی هدایت آخرالزمان! خلیل آتشین سخن و پولادین تبر بتکده ی رسوم جاهلیت های اولی! معجز عیسوی حیات بخش قوم به کج رفته زمانه ی آخرین! امروز نوزدهمین سنبله ایست که می آید و تو را با خود ندارد! اماما … می دانم که می دانی که بعد از تو، دل و …
سهم تو از مشغولیات ذهنم آنقدر هست که بانگ جرسی از سو سویش بیاید… باید روزی سوار قایق اراده و ارادتم شوم و به دریای تو بپیوندم … اینجائی که ما هستیم؛ رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس گوئی ولی شناسان رفتند از این ولایت این روزها فاقله که می رود، دلم بپای …