از رفتنت دهان همه باز… انگار گفته بودند: پرواز! پرواز! (قیصر) – – – یاد و خاطرهی قیصرِ شعر آئینی و انقلابی تا همیشهی تاریخِ این کهن بوم و بر، سبز.
سحر آمدم به کویت که ببینمت نهانی «اَرنی» نگفته گفتی دو هزار «لَن تَرانی» – – – چو رسی به طور سینا «اَرنی» مگو تو بگذر که نیارزد این تمنا به جواب «لَن تَرانی» – – – چو رسی به طور سینا «اَرنی» بگو تو مگذر چه خوش است از او جوابی چه «تری» چه …
هنوز خیلی مانده تا بفهمیم بر سر ِ رشتهای که سر و تهش مال اوست من و تو و همه هیچ کارهایم و آن سلسلهی مویِ دوست حلقهی دامِ بلاست و هر که در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست و من و تو و همه، خیلی که که همت کنیم و خیلی که …
از هم گشودی دست های باورت را کردی بغل آنگاه باغ پرپرت را ‘ از روی چادر میکشی آرام آرام روی سرش انگشتهای لاغرت را ‘ مادر شدی تا عشق را معنا ببخشی نذر نفسهایش کنی چشمِ ترت را ‘ این استخوانها عطرِ شیرِ پاک دارند پر کرده عطری آشنا دور و برت را ‘ …
تا کـِی دل من چشم به در داشته باشد؟ ایکاش کسی از تو خبر داشته باشد ‘ آن باد که آغشته به بوی نفس توست از کوچهی ما کاش گذر داشته باشد ‘ هر هفته سر خاک تو میآیم، اما این خاک اگر قرص ِ قمر داشته باشد! ‘ این کیست که خوابیده به جای …
آن اتفاق که اول و آخر و وسط و قبل و بعدش شیرین بود آن اتفاق که حتی وقتی تمام شد شیرینیاش تمام نشد آن اتفاق که اتفاقیترین اتفاق عالم بود و من محتاجترین به فضلی که داشت و سرشار بود دارد انگار تکرار میشود… ابر و باد و مه و خورشید و فلک انگار …
همپائی با رقصِ آیات بهشت در لابهلای کتاب کریم و تجلیِ وصالِ یار + و خوردن از جامِ مخصوصی که ساقی خود در آن مـِی میخورد + سخت میآید به دست! اما در پی آن جام باش… . + و من بندهی آن دمم ساقی گوید؛ یک جامِ دگر بگیر! و من نتوانم!
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا! حلـــــوا به کسی دِه که؛ محبت نچشیدهست… .
موسمِ مُجیر که میرسد؛ یعنی میهمانی به نیمههای عمرش نزدیک شده و لیالی قدر نزدیکتر شدهاند و باید فکری به حالِ دلِ خود، به حالِ فردای خود و به حالِ قیامت و حساب و کتابِ عمر ِ به فنا طی شده و به غفلت رفته و به بطالت سپری شدهی خود کنیم! موسمِ مُجیر وقتی …
نمیدانم چهرا نبضِ برترینِ اعمالِ ماهِ مبارک هم در شریانِ زیارتِ حسین ابنِ علی میزند؟ نمیدانم چهرا همیشهی خدا حسرتِ زیارتِ رمضانیِ حسین ابنِ علی در دلم موج میزند؟ و عطشِ روزه، آتش شوقم به زیارتِ امامِ لب تشنه را شعلهور میکند؟ نمیدانم چهرا اینروزها، هی بیخود و بیجهت! دلم هوای حریمِ شش گوشه کرده! …