راه آن است که؛ چون رَوی، رَسی! تمهیدات. عینالقضات همدانی
و تو فکر نکن که از دل برود هر آنکه از دیده برفت و فکر نکن وقتی نیستی، نبودنت نیست و فکر نکن که باد یادِ تو را وقتِ عشای ربانیِ طوفانِ شبانهی پائیزی باخود برد و فکر نکن که رفتنت مترادف نبودنت شده… . باور کن هنوز و همیشه، “بالله که شهر بیتو مرا …
الهی به حق ساقی بده جامی زآن شرابِ نورانی که چهل روز نگذشته دمی بیاسائیم در جوارِ روحانی و ختمِ ساغر را در جوارِ عالم پناهِ حضرتِ سقا، میهمانِ اربعین سیدِ شهیدان باشیم. همین. آمین یا رب العالمین!
“روضهای باز بخوانید و هلاکم بکنید روی قبرم بنویسید: پریشانِ حسین” +
از رفتنت دهان همه باز… انگار گفته بودند: پرواز! پرواز! (قیصر) – – – یاد و خاطرهی قیصرِ شعر آئینی و انقلابی تا همیشهی تاریخِ این کهن بوم و بر، سبز.
سحر آمدم به کویت که ببینمت نهانی «اَرنی» نگفته گفتی دو هزار «لَن تَرانی» – – – چو رسی به طور سینا «اَرنی» مگو تو بگذر که نیارزد این تمنا به جواب «لَن تَرانی» – – – چو رسی به طور سینا «اَرنی» بگو تو مگذر چه خوش است از او جوابی چه «تری» چه …
هنوز خیلی مانده تا بفهمیم بر سر ِ رشتهای که سر و تهش مال اوست من و تو و همه هیچ کارهایم و آن سلسلهی مویِ دوست حلقهی دامِ بلاست و هر که در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست و من و تو و همه، خیلی که که همت کنیم و خیلی که …
از هم گشودی دست های باورت را کردی بغل آنگاه باغ پرپرت را ‘ از روی چادر میکشی آرام آرام روی سرش انگشتهای لاغرت را ‘ مادر شدی تا عشق را معنا ببخشی نذر نفسهایش کنی چشمِ ترت را ‘ این استخوانها عطرِ شیرِ پاک دارند پر کرده عطری آشنا دور و برت را ‘ …
تا کـِی دل من چشم به در داشته باشد؟ ایکاش کسی از تو خبر داشته باشد ‘ آن باد که آغشته به بوی نفس توست از کوچهی ما کاش گذر داشته باشد ‘ هر هفته سر خاک تو میآیم، اما این خاک اگر قرص ِ قمر داشته باشد! ‘ این کیست که خوابیده به جای …
آن اتفاق که اول و آخر و وسط و قبل و بعدش شیرین بود آن اتفاق که حتی وقتی تمام شد شیرینیاش تمام نشد آن اتفاق که اتفاقیترین اتفاق عالم بود و من محتاجترین به فضلی که داشت و سرشار بود دارد انگار تکرار میشود… ابر و باد و مه و خورشید و فلک انگار …
