مردِ موعود

برای غربتِ هنوز جاری ِ امام هادی علیه‌السلام

غربت امام هادی که درود خدا بر او باد را در کوچه پس کوچه‌های سامراء بجوئید وقتی که دم غروب، از مأذنه‌ی مسجدی که یک کوچه از حرم فاصله دارد جای “حی علی خیرالعمل” بشنوید مؤذنی ناصبی حلقوم پاره می‌کند که: “الصلوه خیر من النوم” و بغض فروخورده‌تان وقتی می‌شنوید حضرت علامه “خیر العمل” را …

شب آرزوها

و چه ظلم ناروائی‌ست وقتی به او نرسیده باشیم و بی او، از او هزار حاجت دیگر بخواهیم… ام‌روز و ام‌شب، برای شب نازنین آرزوها با کاسه‌ی توقع و امید در دست ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا و نه حلوا می‌خواهیم و نه بلوا همان خودت را به‌مان بدهی و سهمِ …

تمنا

نبودن تو آن‌قدر سترگ هست که مصیبت‌های دیگر، کنارش دیده نشوند… مرهم مختصری هم که می فرستی ناچیز است آن‌قدر که نبودنش سنگین‌تر از بودنش یاشد! غرض، در این جزیره‌ی سرگردانی که مثل مائی را به امید آب و سراب و سیرابی به هر سو که می‌خواهی می‌کشانی و هر طور که می‌خواهی می‌دوانی یادت …

مساحت رنج

شدت رنج دوری ات را و محیط و مساحت مهجوری ات را فقط قیصر می توانسته به این دقت و ظرافت محاسبه کند؛ وقتی که سرود: – – – – – – شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید مگر مساحت رنج مرا حساب کنید… – – – – – – محیط تنگ دلم را …

بهار بی تو

گفته بودی که با بهار برمیگردی بهار آمد و باران آورد و تو را نیاورد… من ِ بی تو بین بهار ِ اردی بهشتی که همه را دارد الا تو غریب ترین بیدم که باد به خود دیده می لرزم می ترسم و می انگارم اگر نیائی باد مرا با خود خواهد برد… یا حضرت …

ما جمعه را به عشق تو تعطیل کرده ایم…

هر جمعه که می رسد ته ِ ته ِ دلم انگار چشمه ای جوشانده باشی جوانه ی اُمیدِ هزار بار یأس شده ام، دو باره و هزار بار می روید که ای کاش این جمعه شکل هیچ جمعه ای نباشد که تا به حال آمده و تو را نیاورده و رفته… و ای کاش تا …

وَأَذِّنْ فِی النّاسِ بِالْحَجِّ یَأتُوکَ رِجالا وَعَلى کُـلِّ ضامِر یَأْتِیْـنَ مِنْ کُـلِّ فَجٍّ عَمیق

ابراهیم را فرمودی تا بالای آن بلندی رود و مردمان را ندا دهد که حج به جا بیاورند و از هر سو پیاده و سواره، از راه دور و نزدیک به سوى تو آیند… – – – – – – – می گویند دعوت نامه ی دوستان و مهمانان را می نویسی و هر کدام …

گُل عُذاری زگلستان جهان ما را بس…

با ما چنان کن که با برگ ها کردی و با جوانه ها و با شاخه های بی جان زمستانی و شاخسار هائی که رویاندی و روئیدند. و با چشمه های خشک از جور زمستان که جوشاندی شان و جوشیدند… آی صاحب قطرات باران و ابر و باد و مَه و خورشید و فلک! ما …

نوشدارو قبل مرگ سهراب

بی تابی ام را که از حد می گذرانی وقتی در اوج استیصال و بی چاره گی تماشایم می کنی وقتی به هیچ عقل سلیمی هیچ چاره و کاری نمی رسانی که برایم نسخه کنند وقتی خوش داری تک و تنها و زیر این همه بلا و سختی و ابتلاء بمانم و دم نزنم وقتی …