می گفت صدایت کلفت تر شده حتی وقتی می خندی نمی توانم صادیت را با خاطره های قبلی ام تطبیق دهم می گفت پشت تلفن هم حتی صدایت را نمی شناسم. اینها را می گفت و می گفت اینها نشان بلوغ است. می دانست من بیست و پنج سنبله ام … و ده سال است …
Month: شهریور ۱۳۸۶
ساقیا برخیز و در ده جام را خاک بر سرکن غم ایام را ساغر می برکفم نه تا زسر برکشم این دلق ازرق فام را و رمضان … سفینه ی بهشتی خدای رحیم در جهنم هولناک و سوزان دنیای مادی فرود آمد… الهم ارزقنی حج بیتک الحرام،فی عامی هذا و فی کل عام. خدا روزیمان …
گفت:تو دنبال منی یا من دنبال توام؟ گفت چه فرق می کند … فعلا بدو … حالا تو هم فعلا بدو.بدو که الان یا تو می رسی به او یا او می رسد به تو!
ایمان دارم به روزی که می آید و می آئی و فرمود: بگو که««حق»»آمدنی است …
