۱-چندینسالِ پیش، ایستاده بودم کنارِ مقامِ ابراهیم. شنیده بودم که آنجا اگر کسی دو رکعت نمازِ صحیح بخواند، گناهانش بلعتُ میشود و یک کله میافتد بغلِ حوریها و… نفسم بریده بود. نمیدانستم که چه باید بکنم. رفتم پشتِ مقامِ ابراهیم و دفعتاً دیدم که یک جای خالی هم چسبیده به مقام پیدا است. گفتم اینهم …
Month: مهر ۱۳۸۷
می دانست که خدا کسی را گارانتی نمی کند! می دانست …
رفیق حادثههایی به رنگ تقدیـــری اسیر ثانیههایی شبیهِ زنجیــری در این رسانهی دنیـا میان برفکها نه مانده از تو صدایی، نه مانده تصویـری رسیده سن حضورت به سن نوح اما شمار مردم کشتی نکرده تغییری هزار جمعهی بیتو گذشته از عمـرم هـزار سال پیاپی دچار تأخیری شبیه کودک زاری شدم که در بـازار… تو دست …
شب، وقتی با ماهِ شب چهارده چشم در چشم شدم و خستگی روز پر حادثه ام را جمع کردم روی پنجه ی پاهایم که رویشان بلند شوم و دستهایم را تا آنجا که جا دارند باز کنم، متوجه شدم: در این نصف روز، به اندازه ی این نصف سال که بایکوتم کرده اند، حرف زده …
از هفت روز هفته فقط یک روزش مال خودت است. روز خودت. جمعه ای که سرت خلوت تر است و کسری خواب شنبه تا پنج شنبه ات را جبران کرده ای و دست آخر، یک بعد از ظهر پائیزی با چای آبلیموئیِ لیوانی، چاشنی روز تعطیلت می شود. تا وقتی بین کتاب ها و انبوه …
فصل نو شده است. فصلِ نو، رنگ به رخسار زمین و زمان می پاشد. اسمش رویش است: فصل هزار رنگ. پائیز! با آنهمه رنگ و برگ های خزان شده. با سوزی مطبوع و خواستنی. با بعد از ظهرهای ولرم و کوتاه که جان می دهند برای چرت بعد از نهار. با بازار قدیمی شهر و …
دانه ی خوب را انبار می منی که چه؟ کهنه می شود، می پوسد، از دستت می رود. بپاش. بپاش بگذار سبز شود. یکیش بشود هفتاد تا.* *.باران خلاف نیست.کوروش علیانی – حکایت مجالس مرحوم دولابی علیه الرحمه
دلم برایت تنگ می شود. تا یک سال که نه. تا سیصد و بیست و پنج روز دیگر که دو باره شعبان برود و ماه تو دیگر باره طلوع کند. دلم برایت تنگ می شود. برای عطر نعنا داغ روی کاسه آش افطار و بوی نان داغِ تنگ چای شیرین و صدای ربنای شجریان از …
در باب یک تفاوت/ رضا امیرخانی ادبیات جنگ؟ ادبیات دفاعِ مقدس؟ ادبیات پایداری؟ به گمانِ من هیچ کدام این سه عبارت، تفاوتِ جدی با یکدیگر ندارند و موضوع متفاوتی را تحدید نمیکنند. هر کدام بازهای زمانی را نمایان میکنند. اولی مربوط است به سالهای پایانی جنگ؛ هشت سالِ اول، دومی هشت سالِ دوم، و سومی …
پیش از ورود به اورشلیم گمان نمی کردم که چیزی از آن در دست یهود باشد. اما اینطور نبود. هسته ی اصلی شهر البته در دست اردنی هاست.در درون حصار بلند کهنه اش و با «دیوار ندبه» و مسجد الاقصی. وقسمت شرقی آن، «تپه ی زیتون» که مهبط چه بسا وحی ها بود بر حضرت …
