Month: آذر ۱۳۸۸

مجلس تنهائی

مجلس چهارم: امید هدایت و ابن زیاد نامه سوی حسین فرستاد، به این مضمون: به من خبر رسید که در کربلا فرود آمدی. و امیرالمومنین، یزید، به من نوشته است که سر بر بالش ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوندِ لطیف و خبیر برسانم یا به حکمِ من و حکمِ یزید …

مجلس تنهائی

مجلس سوم: اِنَّ اللهَ شاءَ اَن یَراکَ قَتیلا… چون حسین بن علی بر عَقَبه ی بطن بالا رفت، اصحاب ِ خود را گفت « من خود را کشته می بینم. » گفتند « چگونه یا اباعبد الله » گفت « خوابی دیدم. » گفتند « چه بود؟ » گفت « دیدم سگانی مرا می دریدند …

مجلس تنهائی

مجلس دوم: حکایت منزل ها علی بن حسین گفت: با حسین خارج شدیم. و در هیچ منزلی فرود نیامد و کوچ نکرد، مگر از یحیی ابن زکریا یاد کرد. روزی گفت:« از پستی دنیا نزدِ خداست که سر ِ یحیی را نزد ِ زناکاری از زناکاران ِ بنی اسرائیل هدیه بردند. » کتابِ آه صفحه …

مجلس تنهائی

مجلس اول: با خدا بیعت کنید! ابن عباس گفت: حسین را در خواب دیدم: بر درِ خانه ی کعبه، پیش از آن که متوجه به عراق گردد، دستِ جبرئیل در دستِ او بود و جبرئیل فریاد می زد «بیائید و با خدای – تعالی – بیعت کنید.» کتابِ آه صفحه ی یکصد و نهم. پی …

خط خون

یا ذبیح الله؛ تو اسماعیل گزیده ی زمانه ای و رویای به حقیقت پیوسته ابراهیم. کربلا میقات توست و محرم میعاد عشق؛ تو نخستین کس که ایام حج را به چهل روز کشاندی «واتممناها بعشر» آه که در حسرت فهم این نکته خواهم سوخت که حج نیمه تمام را در استلام حجر وانهادی و با …

والشکر علی العافیه!

مادر پیر شهید وقتی که تنها شدیم، انگار که بخواهد سرِّ مگویش را باز کند نزدیکتر آمد و طوریکه بفهمم رازش چه قدر بزرگ است به چشم هایم خیره شد و گفت: سال شصت و دو، وقتی خبر پسرم را به م دادند دست راستم از کار افتاد. طوری که حتی نمی شد پسرش را …

راپورت ایام سبعه

می دانم می دانم هر از گاهی که دلت می گیرد یواشکی جوری که خودت هم نفهمی کِی آمده ای و رفته ای می آئی این جا که ببینی حال کداممان خراب تر است!؟ حال مان که خوب نیست این روزها ولی عاشقی جرم قشنگی ست … هنوز … همیشه

دکوراتوری بنام جلال آل احمد

یک کارگردان معنا گرا ساز، الکی که نمی آید مثل این آبگوشتی سازهای توی بورس، فیلم از خودش صادر کند. کارگردانان فیلم های استخوان دار اولا فیلم نامه کارهایشان را خودشان می نویسند و ثانیا پای هر فیلمشان لااقل چند ده تائی مقاله و کتاب و جزوه ی روان شناختی و اجتماعی را از چشم …

رفیقم، خواب زیاد می دید آن روزها

رفیقم خواب دیده بود در یک صحرای دراندشت، کنار هزار هزار نفر آدم دیگر به کسی که نمی دیدیمش اقتدا کرده ایم و نماز می خوانیم. به م نگفته بود خوابش را. فقط یک صبح زود – صبح خیلی زود – از راه رسیده بود و در برابر خمیازه های سحرگاهی ام پرسیده بود: میائی …