من چه خواهم گفتن که چه گفتند دو بیمار به هم گفت: آن آهوی خوش؟ گفت رمید گفت: آن نرگس تَر گفت: فسرد… نیما
Month: بهمن ۱۳۸۸
حالا هی بگو فصل خانه تکانی هاست و شماها هم تکانی به خودتان و خانه ی دلتان بدهید. دلمان را که بتکانیم، زخم های کهنه اش سر باز می کنند! آنوقت می آئی روی زخم ها مرهمی چیزی بگذاری؟ جواب شراره های آتشین دلمان را می دهی؟ اصلن! اینکه اینجا دارد برای خودش بی خود …
حالا مثلا اگر ببارانی آسمان به زمین می آید؟ اصلن! نبار و نیا و نباران. بگذار در برگ های آخر تقویم امسالمان بنویسیم: حوالی سالهای جوانی مان، هشتاد و هشتی بود که زمین دلگیر شده بود و آسمان سخت … خیالت تخت. حتی آخرش می نویسیم : و حال همه ی ما خوب بود!
در منظومه ی پیرسال شمسی ستاره ای هست که زمینیان هر صبح برای طلوعش دعا می کنند … در خارستان بلازده ی زمین تک گلی هست که تا نیاید بهار نمی آید … در آسمان ابرناک دل ما خورشیدی هست که نورش و حضورش در پشت ابرهای جدائی جا مانده است …
