Month: شهریور ۱۳۹۰

شیطان قوی نیست!

شیطان را باید شناخت. شعار می‌دهند می گویند شیطان قوی است. نه شیطان قوی نیست؛ ما به شیطان رو می‌دهیم. ما بچه بودیم در محلات و خانه‌های پر درخت تبریز بازی می‌کردیم. دیدیم ناله یکی از بچه‌ها بلند شد… یک بچه عقرب پیدا شده بود کمی از مورچه بزرگتر. این بچه داشت سیاه می شد …

و من دلواپس دست هایت بودم

هر شب کنار پنجره می نشینم تا بیائی و برایم خط بنویسی… سرخ، آبی، سبز، کلمات را وقتی می نوشتی، هر کدام اناری می شد و توی آسمان ابر و بادها چرخ می زد و چرخ می زد و دست آخر می افتاد توی حوض. وقتی خط می نوشتی پرستوها ردّش را می گرفتند تا …

حیرانی ام را دریاب جانا

بی تاب تر از جان پریشان در تب بی خواب تر از گردش هذیان بر لب بی رویت روی او بلاتکلیفیم مثل گل آفتابگردان در شب ==== شب پانزدهم. دیدار رمضانی حضرت ِ آقا با شعرا. سال ۸۸ نشر انقلاب اسلامی محمدمَهدی سیّار.

اسطوره ها ایستاده می میرند!

عروسی یکی از آشنایان است. در روستائی در حومه ی شهری دور افتاده و بد آب و هوا. ما طرف دامادیم و سند طرفیت مان هفت هشت واسطه است که ما را با جنابشان قوم و خویش و آشنا در آورده است. ساعت چهار صبح است و من نه می دانم چرا تا آن وقت …

نظر ِ تنگ. روایتی متفاوت از روزمره های یک مدیر روزمره

خصوصیت ایام دانشجوئی آرمان خواهی و ترسیم و تلاش برای مدینه فاضله است. همه ی تلاش آن روزهایمان برای ایجاد این تلقی بود که در جامعه ی آرمانی عدل بر همه چیز می چربد و عدل اساس المُلک است و سیستم توزیع فرصت ها و امکانات کشور باید!!! به نفع عدالت و گسترش برابر عدالت …

داد زن

گفت: «سابقه ی کار چی داری؟» گفتم: «من تو بازار تره بار داد زده م، تو نمایشگاه عرضه ی مستقیم کالاهای چینی داد زده م، یک مدت هم پشت وانت برای خرید آبگرمکن کهنه، بخاری کهنه، چدن آلات داد زده م. بعد که تکنولوژی بلندگوهای چینی وارد کشور شد این کارم را از دست دادم …

باید به فکر دل خودمان باشیم!

من و شما اگر بخواهیم راه خود را درست برویم و این کشور از وجود من و شما سود ببرد، راهش این است: باید به فکر دل خودمان، به فکر قیامت خودمان، به فکر فرداى خودمان و به فکر محاسبه الهى از خودمان باشیم و در این زمینه نسبت به خودمان اغماض نکنیم. حضرت آقا.۰۶/۰۸/۸۳

شبی که آسمان به زمین می آید!

امشب نمی دانم با چه روئی بیایم به درگاه و برای بار هزار و یکّم بگویم: شرمنده ام از درهائی که زده ام و می دانستم که پشت شان تو نیستی! که بگویم: ما را امسال نیز زیر سیبیلی رد کن! که بگویم: شتر دیدی ندیدی… که بگویم: دوستت دارم! یا مُجیر…

لعلّهم یتفکرون! – روایت رمضانی روزمره های یک مدیر روزمرّه

روزه نمی گیرد. به رویش نمی آورم. دنبال راهی ام که بفهمانمش که از کار زشتی که می کند دلخورم. باید جوری حالی اش کنم. در به در دنبال بهانه ام. تصمیم گرفته ام در این مورد به خصوص، حرفه ای عمل کنم. … سر ظهر است. کم کم داریم جمع می کنیم که برویم. …