قصه ی آشنائی من و سیمین دانشور اول بار آنجا بود که ده دوازده سال قبل، ناخواسته مامور چینش و فهرست برداری از کتابخانه ی بی در و پیکر آن زمان مسجد شیخ شده بودم و بین غور در بین کتابهای خاک گرفته در حسینیه ی مسجد، برخوردم به سووشون و طرح جلد گنگ و …
Month: اسفند ۱۳۹۰
خستگی از چشم هایش می بارید. این که بیست ساعت بنشینی یک جا و جُم نخوری و حواست به همه چیز باشد و غذای سرد و دیر به ت بدهند و وسط کار فرصت نیم ساعت چرت زدن و حتی مجال چند لحظه کش و قوس دادن به عضلاتت را نداشته باشی کافیست که آدم …
ختم یکی از آشنایان است در یکی از شهرهای اطراف. در یک مسجد قدیمی که عمرش شاید از ضریب دو ی سن و سال من هم افزون تر باشد. از آن دسته مساجدی که تزئینات داخلی اش از چوب و رنگ و مقرنس های گچی است و تا دلت بخواهد حس نوستالوژیک تزریق می کند …
بسمهتعالی جوان عزیز خدا را شکر کنید که شما را از دوران حاکمیت دین خود بهرهمند ساخته و جوانی شما را در چنین دورانی قرار داده است. از این سرمایهی عظیم یعنی جوانی برای خودسازیِ علمی و فکری و روحی و جسمی استفاده کنید و مگذارید حتی یک ساعت از این بهار زندگی به هدر …
نه زخم کهنه بند می آید نه برف پشت پنجره، نه خاطرات تو. === سید علی میر افضلی. کتاب داستان همشهری. شماره دهم. بهمن نود
از جمله کارهائی که باید بکنید، یکی این است که مخاطب خودتان را، خلق کنید. اگر به فکر این باشید که مخاطب ِ جبهه ی مقابل را تصرف کنید، ممکن است همین فکر، شمار را وسوسه کند که به تقلید ِ کار ِ جبهه ی مقابل بپردازید… ما باید مخاطب خودمان را خلق کنیم. اگر …
عالی جنابان گرامیان و برگزیدگان؛ از این که باّی نحو ٍ کان توانستید رای ملت را مال خود کنید و بلیط یکی از دویست و نود صندلی سبز ساختمان بهارستان را بدست بیاورید، تبریکات صمیمانه ی من و دوستانم را پذیرا باشید. فقط یادتان باشد سبد آرای چند ده هزاری شما پر نمی شد مگر …
هوا هی سرد و گرم می کند تا زایش دوباره را یادمان بیاندازد. تا یادمان بیاندارد در پس این همه روز تکراری و کم آفتاب، اتفاقی در شُرُف وقوع است. هر اسفند که نفس روزهای آخر تقویم به شماره می افتند، یاد شعر مرحوم سلمان هراتی می افتم که تا عمر داشت، آمدن هیچ بهاری …
ساعت چهار صبح است. انتخابات تمام شد. و شد آن چه شد! حالا شنبه ی بعد از انتخابات دشمن شکنی است که حضور مردمان سیلی محکم مدنظر حضرت آقا را در گوش دشمن نواخت! سوال اینجاست که مای ِ دشمن شکن، که با مشت های پولادین، کاخ پوشالین توهم دشمن را در هم کوبیده ایم، …
