جـــان

سه فرسخِ دیگر، حدودِ بیست تا داریم تا دلیجان. دروازه‌ی تهِ شهر ِ دلیجان، غذاخوریِ بچه‌های گاراژ ماست؛ غذاخوری خلیل. به خاطر گلِ روی شما، دروازه‌ی سر ِ شهر ِ دلیجان می‌ایستیم. مال باقیِ گاراژهاست و با من صنمی ندارند. دیگر کسی سلام و علیک نمی‌کند. دلیجان کمر ِ راه اصفهان را می‌شکند… اسم قشنگی هم دارد. جسم‌ش راه را از کمر دو نیم می‌کند، اسم‌ش قلبِ آدمِ عاشق را… من از چیزهائی که ته‌شان جان دارد، خوشم می‌آید…
– ———
قیدار. رضای امیرخانی (+)

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.