دوربین دیجیتالم را تازه خریدهبودم و قلقش هنوز دستم نیامدهبود. گرفتمش جلوی چشمم که فوکوسش را امتحان کنم و درست در همان لحظه هواپیمای دوم به برج جنوبی خورد، تودهی عظیم آتش در آسمان پدیدار شد و من از روی غریزه، دکمهی شاتر را فشار دادم. بعد دوربین را پائین آوردم و عکسها را عقب و جلو کردم تا مطمئن شوم که لحظهی برخورد واقعا ثبت شدهباشد. یک رانندهی تاکسی که مرا موقع عکاسی دیدهبود دویدطرف من، به ال سی دی دوربین نگاه کرد و داد زد: «گرفت. عکسش رو گرفت.» انگار چیزی که همان لحظه جلوی چشمش اتفاق افتادهبود تا وقتی که روی صفحه ی نمایش دیده نمیشد، شکل واقعیت به خودش نمیگرفت.
– – – – – – – –
واقعه و واقعیت. استنپر پلات. ترجمه احسان لطفی
کتاب داستان همشهری. شماره شهریور ۹۱