قضای آسمان این است و دیگر گون نخواهد شد!

یاد باد
آن روزها
که اول هر کاغذی که سوی هم روان می‌کردیم
نوشته بود:
للحق!
و این “لِلحقِ” پررنگ‌تر از متن که اول حرف می‌آمد، یادمان می‌انداخت که حرف و کار و عمل و عکس‌العمل
همه
باید برای حضرت او باشد.
یاد باد آن همه شور
که در غوغای هجر تو شوره زار شد.
یاد باد آن روزهای سردرگمی که هیچ ساحل امنی نداشت و جای هر امانی پر بود از تلاطم و موج و طوفان.
یاد باد آن شعرها که باهم و بی‌هم از روی دیوان کوچک خواجه از بر کردیم و آن‌قدر خرجشان کردیم تا ملکه‌ی ذهن‌مان شد.
یاد باد آن شعرها که بعد از رفتن تو مانده‌اند…
– – –
و حالا که روز شعر و ادب پارسی است باید یاد می‌کردم از تو که “شعر” را به ما چند نفری که دور و برت می‌پلکیدیم، هدیه‌ کردی تا برزخ ایام بلوغ‌مان زودتر سپری شود و شعر بپیچد دور درخت جانمان و تا اوج شاخه‌هایش تنیده شود و بار دهد.
یادت سبز.

دیدگاه‌ها

  1. دانیال همت

    خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
    به زندگانی من فرصت جوانی نیست
    من از دو روزه ی هستی به جان شدم بیزار
    خدای شکر که این عمر جاودانی نیست
    همه بگریه ی ابر سیه گشودم چشم
    دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست
    به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم
    دریغ و درد که این انتحار آنی نیست
    نه من به سیلی خود سرخ می کنم رخ و بس
    به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست
    ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند
    به جان خواجه که این شیوه ی شبانی نیست
    ز بلبل چمن طبع شهریار افسوس
    که از خزان گلش شور نغمه خوانی نیست
    شهریار …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.