از حج که برگردی
وقتی دلتنگی دوری از وطن و دیدار دوستان صمیمیای که بودنشان جزئی از ضروریات است، مرتفع بشود
وقتی شهری که دوستش داری را ببینی که لباس عوض کرده و زرد جامه به تن کرده و پائیزی شده و وست داشتنیتر
وقتی کمکم یادت بیاید کجای معادلهی زندگی بودی و از کجا پرت شدی وسط کهکشان عظیم حج و حالا که کشتی نجات پهلو گرفته و تو به امن و سلام از آن پیاده شدی و دوباره برگشتی به روزهای زندگی
باید حواست باشد
نه تو آدم قبلیای
و نه شهر و آدمها و روزها و ارتباطات، همانهای قبلی…
از حج که برگردی
وقتی مصادف با محرم میشوی و یاد حج نیمهکارهی حسینی میافتی که نه در عید اضحی که با یک ماه تأخیر و نه با یک قربانی که با هفتاد و دو ذبح عظیم در وادی طف به تمام رسید،
مشکی محرم را جور دیگری میپوشی و حسین حسین محرم را طور دیگری داد میزنی…
دیدگاهها
با احتیاط لاله ما را پیاده کن
عباس جان سه ساله ما را پیاده کن
با احتیاط که نیفتد ستاره ای
می ترسم آنکه گیر کند گوشواره ای
چشم مخدرات به سمت نگاه تو
دوشیزگان محترمه در پناه تو
این دختر علی ست که بالش شکستنی ست
ناموس اعظم است و وقارش شکستنی ست
این دختران من که بیابان ندیده اند
در عمر خویش خار مغیلان ندیده اند
تو هستی و به روز حرم شب نمی رسد
چشم کسی به قامت زینب نمی رسد
قبول باشه انشاءالله…