گیر سه پیچ دادن به عادات و رفتارهای اقوام مختلف و رصد جزء به جزء منش و خصلتهای قومی، لذتی است غیر قابل اغماض برای مثل منی که جانم در میرود برای این طیف مشاهدات!
الغرض، هم سفره شدن با جماعت چشم بادامیِ کوتاه قدِ ماهی خورِ ژاپنی که رستوران را پر کرده بودند از بوی زَهم ماهی و به سختی با قاشق و چنگال و دل و رودهی ماهیِ مرحوم ور میرفتند که مگر لقمه لقمهاش کنند و سوار بر گودی قاشق و به مدد چنگال تا دهان هدایتش کنند و هر لقمه را بعد دو سه بار ناکامی در هدایت غذا به دهان، به لب برسانند و در فاصلهی هر لقمهای که به مصیبت گرفته میشد و به مکافات تا دهانشان میرسید، وراجیشان گل کند و قورت و قورت حرفِ ژاپنی بزنند و ریز ریز بخندند، تجربهی جالبی بود.
جالبتر وقتی بود که بعد از صرف غذا، یکی یک نایلون و یک ظرف یکبار مصرف خواستند تا ته ماندهی غذا را با خود ببرند و جالبتر از آن، برداشتن نوشابه و آب معدنیهای نصفهای بود که همراه ناهار سرو شده بود و ایرانی جماعت، کسر شأنش میداند برداشتن بطری نوشابهی خانوادهای که تهش نصف لیوان نوشابه مانده.
لیدرشان که ژاپنی بود و فارسی را به لهجهی ژاپنی حرف میزد، وقتی همه را دست به سر کرد تا سوار اتوبوس شوند، برگشت که یاد صاحب ستوران بیاندازد مهمانهایش همه بودائی بودند و گفت، غیر از من و زنم که شیعهایم، ظرف و ظروف باقی مشتریهایت را آب بکش که طاهر و طیب شوند و مدیون و مشمول ضمهی مشتریهای مسلمانت نمانی!