کِی کسی فکرش را میکرد
یاد تو
تصویرِ روی زیبای تو
و نام پر از ابهتی که داری
برود تا آنسوی فاصلهها
و بنشید روی طاقچهی خانوادهای در ترکمنصحرا و ذکر رحمت و صلواتِ هر روزشان بیامیزد با اسم نیکوئی که داری!
فهماندی و دانستم؛
نام بلند تو و سرّی که در شهادت است، مرز نمیشناسد و تا هر اقلیم که قاصدکها سوارِ نسیم سحرگاهان بتازند، میرود…
بگو اینبار کِی و از سمت کدام افق طلوع خواهی کرد؟
و مرا با سرّ سوارانِ سحر آشناتر کن…